" حق با تو بود استایلز " لویی همونطور که به دور و برش نگاه می کرد گفت . " پاریس تو زمستان زیباست " هر دو بالای برج ایفل ایستاده بودن و دست های همو گرفته بودن . لپ ها و نوک دماغ هاشون به خاطر سرما قرمز شده بود ." دوستت دارم لویی "
" چی ؟ " لویی پرسید .
" گفتم دوستت دارم " هری که تو چشم های لویی خیره شده بود گفت . " چه جا و زمانی بهتر از اینجا برای گفتنش !؟ پاریسه فرانسه ، شهر عشق ، بالای برج ایفل ، درست تو زمستون . من عاشقتم لویی تاملینسون " هری رو به منظره شهر تمام این حرفا رو فریاد زد .
" من هم دوستت دارم استایلز " لویی گفت . " اونقدر عاشقتم که حتی نمیتونی فکرشو بکنی "
" اُه ، فکر کنم میتونم "
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.عصر بخیررررر
😊یاسمن هستم ، لم داده در حال آپ😊
Who are you?
🌺با عشق تقدیم ب ادمین یمنا🌺
😀من ک همیشه اینجوری صداش میکردم با خودم😀
😔فقط الان دیدم مدل و فن تو بوک هاش نیس😔
😭😭یخورده دلم تنگ شد😭😭
💔💔💔خیلی مظلوم بود پسرم اونجا 💔💔💔
YOU ARE READING
Waiting Room [Persian Translation. Completed]
Short Storyداستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal