Twelvth Appointment

1K 204 23
                                    

" تولدت مبارک عشقم " هری برای اینکه لویی رو از خواب بیدار کنه با خوشحالی سر و صدا کرد و هورا کشید . لویی تو تخت نشست ، دست هاشو بالای سرش کش و قوس داد و خمیازه کشید . کلاهشو که نزدیک بود تو خواب از سرش بیفته محکم کرد . " باید کلاه تو از سرت دربیاری لو ، اینجا که خیلی گرم و نرمه ، تو اینطور فکر نمیکنی ؟ "

" نه من خوبم . راستش یه کم سردمه " لویی گفت .

" اُه ، میخای یه کم درجه حرارت شوفاژ رو ببرم بالا ؟ " هری پرسید .

" نه نه ، خوبه "

" اُکی ، پس حالا کادوهاتو باز کن " هری گفت و یه بسته کوچیک رو تو بغل لویی پرت کرد .

" باشه ! باشه ! "لویی گفت . جعبه کوچیک رو باز کرد که توش یه سری کاغذهای تاخورده بود . کاغذ های تا خورده رو هم باز کرد و بعد نگاه گیجشو به هری داد " من نمیفهمم اینا چین هری "

" اینا بلیط قطارن "

" بلیط قطار ؟ "

" برای دو هفته به پاریس ، تو میتونی پاریسو تو زمستون ببینی " هری با هیجان گفت .

" وای خدا جون ، واقعا ؟! " لویی با ذوق تو جاش بالا پایین پرید و هری رو با شور و حرارت بوسید . " خیلی خیللییییییییییی ممنونمممم ازت "

" من برای تو هر کاری میکنم عزیزه دلم "
.
.
.
.
.
" اوممم .... من برم یه جیش کوچولو بکنم ، مشکلی که نیست ؟ "لویی پرسید .

" البته که نه " هری گفت . " برو جیشتو بکن "
لویی بلند شد و رفت به طرف دستشویی . در رو قفل کرد . بعد خم شد سمت کاسه و بالا آورد .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

😊شببب بخییییییییررررر😊

شماها از اون بچه خوباشید ک چهاردهم رفتن سر کلاس و مدرسه؟؟😂😃😀

😀😀یا تا هفدهم حالشو میبرید؟؛)😀😀

خوشگلا من از شماها خیلی بزرگترم

و یه جورایی اینکه روزای نوجوونیمو یادم نمیاد ناراحتم میکنه😌😟😟

📝📝شماها ک تو واتپد هستین📝📝

🆒اپ یی ک به نوشتن مربوطه🆒

خاطره هاتونو ، حس و حالتونو ، روزاتونو

یه جایی برا دل خودتون بنویسین

خوندن جزییات خیلی وقتی حسابیییی از این روزا دور شدین خیلی حااال میده

😉😉در کل یه پیشنهاده😉😉


💫🌟و این پارت تقدیم ب یه دختر ماااه🌟💫

💁💁 ک خیلیییییی وقته باهم گپ نزدیم💁💁

💕ولی دل براش تنگه💕

maaidaaa

😢😭دلم برا پلی بوی تنگ شده😭😢

😉😍عیدت مبارک عزیز 😍😉










Waiting Room [Persian Translation. Completed]Where stories live. Discover now