Sixth Appointment

1K 225 39
                                    

لویی بدون هیچ حرفی رو صندلی روبروی هری نشست . اونا برای چند دقیقه همونطوری تو یه سکوت عجیب غریب موندن .

" من معذرت میخوام " آخرسر هری گفت .

" چی ؟ " لویی پرسید .

" گفتم معذرت میخام " هری گفت . " اینکه تو به چه دلیلی اومدی اینجا هیچ ربطی به من نداره و منم نباید روش پافشاری میکردم "

لویی یه لحظه فکر کرد . " طوری نیست " اون گفت . " تو فقط کنجکاو بودی "

" ممنون" هری گفت " تو چند سالته ؟ "

" 22 "

" من بیست سالمه "

" تولدت کیه ؟ " لویی پرسید .

" اول فوریه "

" کریسمس ایو "

" وااای ، حدوده چهار ماه دیگه تو 23 سالت میشه "

" امیدوارم " لویی زیرلب گفت .

"لویی تاملینسون " یه پرستار صدا زد .

" دفعه بعدی میبینمت "

" خدافظ "
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

🙋عصررر بخییییییر🙋

💁حالتون چطورههه💁

دیگه دلم میخاد تعطیلات تموم شه

از این عید دیدنی هایی ک تو سکوت میگزره متنفرم

خب اخه یعنی کع چی

🌿🌱ولی بهاااار همیشه فصل دوست داشتنیه🌱🌿

💃🚶جون میده برای قدم زدن🚶💃

💟 و این پارت 💟

🌺با یه عالمه دلتنگی و از صمیم دل تقدیم ب🌺

Marry____

🌟✨ک خودش نویسنده محشریه✨🌟

خیلی مهربون ، خیلی گللللل و خوش قول
😜😍😊😄

😍عیدت مبارک مرضیه جان😍

Waiting Room [Persian Translation. Completed]Where stories live. Discover now