لویی وارد اتاق انتظار شد و روبروی هری رو یه صندلی نشست . برعکس دفعه قبل ، آروم بود اما لبخندی هم رو صورتش دیده نمیشد .
" هی ! " هری نگاهشو از مجله اش گرفت " دوباره تو "
" اره " لویی اروم جواب داد . " دوباره اهدای خون ؟ "
" نه ، فقط میتونم هر سه ماه یکبار خون بدم " هری توضیح داد . " اومدم که چک آپ معمولم رو انجام بدم ، تو چی ؟ "
" اوممممم .... " لویی برای چند لحظه فکر کرد . " واکسن ، برای انفولانزا ، فقط نمیخوام که ... مریض بشم " لویی با یآس به زمین نگاه کرد و اخرین کلمات رو فقط زمزمه کرد .
" اهان " هری موافقت کرد . " پس ، اسمت چیه ؟ "
" لویی " به بالا نگاه کرد . " لویی تاملینسون "
" هری استایلز " هری دستش رو دراز کرد تا با لویی دست بده . لویی با یه صورت وحشتزده اول به دست اون خیره شد ، بعد به دست خودش . آستین پولیورشو تا روی انگشت هاش کشید ، بعد با هری دست داد .
" از آشناییت خوشبختم " لویی گفت . " اهدا کردن خون کاره خیلی خوبیه . دلم میخاد منم بتونم این کار رو بکنم "
" خب چرا نمیتونی ؟ " هری پرسید .
" چونکه من .... " لویی چند لحظه فکر کرد . " دیابت دارم . و به خاطر انسولین ، من نمیتونم اهدا کنم "
" آووو ، من متاسفم لویی "
" طوری نیست . من بدترش رو دارم " زیرلب گفت .
"لویی تاملینسون " یه پرستار صدا کرد .
" خب از صحبت کردن باهات لذت بردم " لویی در حالیکه از جاش بلند میشد گفت .
" اره منم ، برات آرزوی موفقیت میکنم تویه واکسن زدن "
" ممنون "
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چشام ندید پاک شد ببخشید
ادیت میشه
YOU ARE READING
Waiting Room [Persian Translation. Completed]
Short Storyداستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal