خیابان سیزدهم

3.8K 748 326
                                    

*****************************

پسر جوون برای امشب دل تو دلش نبود.حاضر و آماده رو ایوون ایستاده بود و داشت پاپیون شو چک میکرد.
چند ثانیه بعد برثا در و براش باز کرد و با دیدن لویی تو اون کت شلوار برازنده چشماش برق زد.
"لویی،عزیزم"
لویی خجالت زده سلامی گفت و دستاشو به دست برثا سپرد.پیرزن بدون اینکه لحظه ای چشم شو از لویی برداره اونو با خودش به داخل برد.لویی چشمکی زد و کنار گوش برثا زمزمه کرد:
"پرنسس کجاست؟"

برثا با خنده دست رو شونه ی لویی گذاشت.
"الان میاد پایین...فقط یک ساعت تموم با مادرش کلنجار رفت که موهاشو چجوری درست کنه!"
لویی خندید و ادلی رو تو اون حالات مضطرب و کلافه در حالی که غرغر میکنه تصور کرد.

"بیا بشین..."
لویی همراه برثا رفت اما قبل از اینکه جایی برای نشستن انتخاب کنه،جلوی آینه ی بزرگ ورودی خودشو برانداز کرد.مثل اینکه واقعا خوشتیپ شده بود.
"اوه لویی"
لویی با شنیدن صدای تیلور رو پاشنه ی پاش چرخید.
'سلام"

"ادلی چقدر خوش شانسه!"
تیلور با نگاهش لویی رو اسکن کرد و لویی شرمگین تر از قبل سرشو انداخت پایین در حالی که لبخند میزد.تیلور رو کرد به پله ها.
"بجنب ادلی...شاهزاده منتظره"
لویی لب شو گاز گرفت و سمت پله ها آروم قدم زد.میخواست زودتر ادلی بیاد و اون بتونه ببینتش.لویی تا بحال از مهمونی های مثل این اجتناب میکرد اما امشب به شدت هیجان زده و آماده بود،که اگه ادلی رو نداشت این اتفاق نمیوفتاد.

با صدای تق تق رو سرامیک بالای پله ها لویی سرشو بالا گرفت.ادلی با وجود این حقیقت که کفشش خیلی هم پاشنه بلند نبود آروم و با احتیاط راه میرفت.لب های لویی با دیدن دختر قالب لبخند به خودش گرفت و با علاقه ادلی رو تماشا کرد.
اون با احتیاط تمام پله ها رو اومد پایین و کیف دستی همرنگ پیراهنش رو تو دستش نگه داشت و با دست دیگه موهاشو از روی شونه میزد کنار.

وقتی رسید پایین تازه متوجه لویی شد،لبخندی زد و اون هم مثل تیلور با چشمایی درشت لویی رو از نظر گذروند.
"لویی..."

"ادلی..."

تیلور و برثا که تا این لحظه تماشا شون میکردن زیر زیرکی خندیدن.
ادلی رو کرد بهشون و چپ چپ نگاهی انداخت.لویی خندید و دست شو گرفت و همراهیش کرد.ادلی انقدر آروم راه میرفت که لویی هم نزدیک بود یه تیکه بهش بندازه.

"ادلی اون کفشا حتی ۵ سانت هم پاشنه ندارن!"
تیلور گفت و ادلی چشماشو چرخوند چون مادرش و برثا کم کم داشتن جلوی لویی خجالت زده ش میکردن.
"عادت ندارم خب...من همیشه اسپرت میپوشم"
برثا خندید و رو یکی از مبلا نشست.
"تمام ویژگی هاش عادلانه تقسیم شده...ظاهر و قیافه مادر،اخلاق پدر!"
لویی با شنیدن اشاره ای که به هری شد تپش قلب گرفت اما خودشو به بیخیالی زد و به ادلی گفت:
"بی نظیر شدی ادلی...بهت قول میدم لازم نیست نگران چیزی باشی"

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now