**************************
وقتی هری برگشت خونه،ساعت از ۱۰ شب گذشته بود.تمام روز رو خونه ی نیک سپری کرد.بعد از اون بحث نیمه روز داخل جکوزی و برگشتن هری به داخل خونه،نیک دیگه حرفی از لویی به میون نیاورد.
نیک از هری خواست تا شب پیشش بمونه و هری مخالفتی نکرد.نیک برای جفت شون ناهار درست کرد و اونا کمی صحبت کردن،فیلم تماشا کردن،شطرنج بازی کردن...هر چیزی که ذهن خسته ی هری رو مشغول میکرد.موقعی که میخواست برگرده از نیک بابت حرفای تندی که زده بود عذرخواهی کرد و نیک با خنده گفت هیچوقت چیزی ازش به دل نمیگیره و هری اینو خوب میدونه.
حالا برگشته بود خونه و به اندازه ی یه روز پر از کوهنوردی و بیابان گردی خسته بود.بنابراین تصمیم گرفت وقت بیشتری رو قبل خوابیدن تلف نکنه،حتی اگه الان یکم زود بود.لباس شو عوض کرد و فقط با یه شلوار گرمکن داخل تخت خزید در حالی که لپ تاپ شو رو پاش نگه داشته بود.باید قبل از خوابیدن ایمیل هاشو چک میکرد و از اونجایی که چند روز اینو کاملا از یاد برده بود حجم مسیج هاش زیاد بود.
اونایی که مهم تر به نظر میرسیدن رو چک کرد.با یه ایمیلی که یکی دو ساعت پیش دریافت کرده بود و از طرف بن بود توجهش جلب شد.
یه پرونده ی جدید...هری مسیج رو باز کرد و آهی کشید.یه دستشو پشت سرش قفل کرد و مشغول خوندن شد.ظاهرا کیس در مورد مردی چهل ساله بود که به جرم تجاوز به پسرخونده ی ۱۷ساله ش بازداشت شده بود.هنوز پروسه ی بازجوییش تکمیل نبود اما به روشنی ذکر شده بود موقعی که در حال برقراری رابطه ی جنسی با پسر بوده همسرش وارد اتاق شده و این صحنه رو به چشم خودش دیده.
هری نفهمید چرا اطلاعات بیشتری از اون پرونده نخوند و فقط محکم لپ تاپ رو بست.حس کرد دلش بهم میپیچه و میخواد بالا بیاره...اون حتی با دیدن چندش ترین فیلم تاریخ هم دچار همچین حالتی نمیشد!
اونقدری پرونده ی مشابه این تو زندگیش دیده بود که بدونه عاقبت اون مرد چی میشه...یه عمر پوسیدن گوشه ی زندان و عذاب کشیدن جوری که حتی از به دنیا اومدن خودش پشیمون بشه.اون مرد تا عمر داره لقب کثیف "پدوفایل" رو به دوش میکشه.هری دست تو موهاش کشید و از روی تخت بلند شد.شروع کرد توی اتاق قدم زدن.
هری چطور میتونه حتی به بودن با لویی به عنوان یه شانس نگاه کنه وقتی خودش پرونده ی صد تا مرد مثل این رو بسته و اونا رو راهی زندان کرده؟!
این حال بهم زنه...چندش آوره...
لویی پاک تر از اونیه که وسیله ی دست هری بشه برای رسیدن به خواسته هاش،ای کاش نیک این چیزا رو میفهمید.
هری سرشو به دو طرف تکون داد.اون نمیتونه اجازه بده یه نفر مثل خودش،پرونده ی جرم شو پیگیری کنه...نمیتونه بره زندان...نمیتونه لویی رو بیشتر از این بشکنه!"من..."
نگاهش به خودش توی آینه افتاد.
"من...پدوفایل نیستم!"با قدم های محکم دور اتاق میچرخید و صدای خش دار خودش رو میشنید که زمزمه وار میگفت:
"من پدوفایل نیستم!"
و این پشت سرهم تکرار میشد.تا اینکه موبایلش شروع کرد به زنگ خوردن و هری حتی براش مهم نبود بدونه کی وقت خواب بهش زنگ میزنه سمت موبایلش هجوم برد.اسم بن روی صفحه بود و هری با حالت عصبی جواب داد و بدون اینکه اجازه بده بن از پشت خط حرفی بزنه با صدای تقریبا بلندی تو گوشی گفت:
"من پدوفایل نیستم!"
YOU ARE READING
Wanna be yours [l.s]
Fanfictionلویی یه پسر به شدت خجالتی و تنهاست،پسری که همه به خاطر ظاهرش و درسخون بودنش مسخره ش میکنن. تنها چیزی که اونو به مدرسه میکشونه نشستن سر کلاس ادبیاته چون این چیزیه که لویی عاشقشه... لویی دوستی نداره اما هر روز بعد از مدرسه به خونه ی "برثا" همسایه ی رو...