Go with: Falling in love with you ( by Elvis Presley)
*********************
"این تویی؟"
"خودمم"
"خدای مهربون...اگه تو کیوت ترین بچه ی دنیا نبودی..."
لویی با ذوق به عکسی نگاه کرد که ظاهرا هری توش ۳ ساله بود.نزدیک نیمه شب بود.هری و لویی رو پشت بوم یه گوشه ای پتو انداخته بودن و کنار هم لم داده بودن.هری با خودش یه جعبه ی کوچیک و گیتار قدیمی شو آورده بود.توی جعبه چندتا عکس مربوط به دوران بچگی هری قرار داشت،چندتا عکسی که قبلا توی اتاقش نگه میداشت و موقعی که داشت از خونه فرار میکرد اونا رو همراه خودش برداشت.
"این خواهرته؟"
"آره"
هری تقریبا دراز کشیده بود،به بالشی تکیه داده بود و گیتار شو یه دستی بغل گرفته بود.نگاهی طولانی به تصویر جما انداخت و آه کشید.
لویی روی عکس کهنه دست کشید و لبخند زد.
"اون خوشگله..."
بعد به هری نگاه کرد.
"هر دوتون چال دارین""اوهوم"
هری لبخند زد و سرشو آروم رو سر لویی گذاشت.زیر لبی گفت.
"گاهی دلم میخواست زنده میبود"لویی ساکت موند و فقط به عکس نگاه کرد.هری ادامه داد:
"ما شاید صمیمی ترین خواهر و برادر دنیا نبودیم،ولی...حس میکنم اگه تو اون شرایط سخت زنده بود اوضاع خیلی فرق میکرد...حس میکردم اون عقیده ش با مامان بابام فرق داشت"لویی لب شو آویزون کرد و آخرین عکس رو داخل جعبه گذاشت.
"نمیدونم خواهر یا برادر بزرگ تر داشتن چه حسیه؟"
هری لبخندی زد.
"میتونه خیلی دلگرم کننده باشه و در عین حال خیلی آزار دهنده"
بعد انگار با یادآوری خاطره ای پیش خودش خندید.
"ما خیلی باهم جنگ و دعوا داشتیم""اوه خب تو خونه ی ما خیلی از این خبرا نبود...مامانم همیشه از من انتظار داشت توی خونه صلح برقرار کنم و از کوره در نرم حتی وقتی دوقلو ها زیادی شیطنت کردن"
لویی جعبه رو کناری گذاشت و خودشو بیشتر به هری چسبوند.
"میشه یه آهنگ دیگه بخونی؟"هری حالا داشت به نقطه ای دوردست تو آسمون پر ستاره نگاه میکرد.حواسپرت پرسید:
"چه آهنگی؟""امممم..."
لویی فکر کرد.
"یه آهنگی که خودت دوستش داری"هری تکونی نخورد.حرفی هم نزد.مدتی بین شون سکوت بود تا اینکه لویی سرشو بلند کرد تا هری رو ببینه.
"نمیزنی؟"
هری بلاخره فکراشو کرد.
"باشه."یکم بهتر نشست و گیتار شو خوب نگه داشت.تو چند ثانیه ی اول که شروع به نواختن کرد لویی فورا آهنگ رو شناخت و لبخند پررنگی رو لباش نشست.هری با چشمایی بسته،لبخندی محو نشدنی از روی لباش و صدای گرم برای لویی آهنگ مورد علاقه ی خودشو خوند و لویی دست خودش نبود تمام مدت آهنگ سرشو به دو طرف تاب میداد و لب میزد.
YOU ARE READING
Wanna be yours [l.s]
Fanfictionلویی یه پسر به شدت خجالتی و تنهاست،پسری که همه به خاطر ظاهرش و درسخون بودنش مسخره ش میکنن. تنها چیزی که اونو به مدرسه میکشونه نشستن سر کلاس ادبیاته چون این چیزیه که لویی عاشقشه... لویی دوستی نداره اما هر روز بعد از مدرسه به خونه ی "برثا" همسایه ی رو...