***********************
( Go with: Impossible by Shontelle)
"جان،شوهر عمه م،کسی بود که منو از آوارگی تو خیابونا نجات داد.اون برخلاف عمه م همجنسگرایی رو پذیرفته بود و قلبا با این موضوع مشکلی نداشت.میتونم بگم سطح فرهنگش حتی با عمه م زمین تا آسمون فرق میکرد.میدونستم منو دوست داره و ازم خوشش اومده.گفت بدون اینکه عمه م بفهمه منو مثل پسر نداشته ی خودش حمایت میکنه.با پول و دسترسی هایی که داشت برام تابعیت گرفت.کمکم کرد کار پیدا کنم و برام یه خونه کوچیک اجاره کرد.وقتی یه مدت گذشت و فهمیدم زندگی تو نیویورک چجوریه خواستم از زیر دینش بیام بیرون و مستقل شم اما اون به سادگی رهام نمیکرد.میدونست چه سختی هایی پیش رومه!"
"گفت برادر زاده ش همسن و سال منه و داره تو آکادمی نظامی درس میخونه و بهم پیشنهاد داد اگه بخوام میتونه منو بفرسته اونجا...من کی بودم که مخالفت کنم اونم وقتی یک قدم با رویاهام فاصله داشتم؟!منو فرستاد به آکادمی نظامی و اونجا با برادرزاده ی جان آشنا شدم!"
لویی لبخند زد.
"بن!"هری سر تکون داد.
"درسته...رابطه ی دوستی مون از اونجا شروع شد!""در مورد تیلور چطور؟"
"تیلور رو اولین بار وقتی دنبال آدرس خونه ی عمم میگشتم دیدم.انقدر گیج بودم که نمیدونستم تو کدوم خیابونم و آدمای اطرافم کیان...اتفاقی بهش برخورد کردم و دوتایی افتادیم رو زمین.خیلی خجالت کشیدم و ازش عذرخواهی کرد اما اون خندید و گفت چیزی نیست.از لهجه م فهمید اونجا غریبه ام و من بهش گفتم دنبال آدرسی میگردم.کمکم کرد راحت تر پیداش کنم و توی راه باهم بیشتر آشنا شدیم.اون موقع فقط اسم شو میدونستم و حتی فکر نمیکردم دوباره ببینمش.بعد ها یبار بن ازم خواسته بود سه تایی با دوست دخترش بریم بیرون،اون موقع بن تازه خبر پدر شدنش رو بهم گفته بود...از اونجایی که دلم نمیخواست مزاحم باشم قبول نکردم.اما بن گفت این یه قرار دو نفره نیست و قراره به جز من، نفر چهارمی هم باشه!"
"وقتی رفتیم به رستوران،تیلور رو دیدم که همراه دوست دختر بن وارد شد.کارلی اونو به عنوان خواهرش معرفی کرد،همه ش حس میکردم قیافه ش چقدر آشناست تا اینکه هر دو همزمان یادمون اومد توی خیابون همدیگه رو دیدیدم.بعد از اون شروع کردیم به صحبت کردن و اون دوتای دیگه از صمیمیت ما حسابی تعجب کرده بودن.بعد از اون شب خودمون دوتایی چندباری باهم قرار گذاشتیم و بیرون رفتیم.راستش...خیلی ازش خوشم اومده بود!تیلور یه دختر خیلی مودب و با فرهنگ بود و میشد گفت تو خانواده ی اصیلی بزرگ شده"
"به هیچکس در مورد گرایشم نگفته بودم حتی بن!هنوز میترسیدم...اما از اونجایی که با تیلور صمیمی شده بودم و با هم از هر دری حرف میزدیم متوجه شدم نه خودش نه خانواده ش هوموفوبیک نیستن و با این کاملا کنار اومدن.این تا حدی منو امیدوار کرد که حقیقت رو بهش بگم اما میدونستم ممکنه دلش رو بشکنم.ما فقط باهم قرار میزاشتیم اما حدس زدنش کار سختی نبود،میدونستم تیلور منو دوست داره!اون اولین کسی بود که به این علاقه اعتراف کرد.نتونستم...نتونستم بهش حقیقت رو بگم!"
YOU ARE READING
Wanna be yours [l.s]
Fanfictionلویی یه پسر به شدت خجالتی و تنهاست،پسری که همه به خاطر ظاهرش و درسخون بودنش مسخره ش میکنن. تنها چیزی که اونو به مدرسه میکشونه نشستن سر کلاس ادبیاته چون این چیزیه که لویی عاشقشه... لویی دوستی نداره اما هر روز بعد از مدرسه به خونه ی "برثا" همسایه ی رو...