[2] Rebel

713 106 62
                                    


جنو برای آخرین بار تو آینه ی جلوی در به خودش نگاه کرد و به سمت مدرسه راهی شد. از دیروزش درس گرفته بود و امروز حتی ده دیقه زودتر راه میوفتاد. با نزدیک شدنش به ایستگاه اتوبوس از دور سوریونگ، همسایه و هم کلاسی اشو دید، که تو ایستگاه منتظر ایستاده بود.

سوریونگ با دیدن جنو شروع کرد به مرتب کردن خودش و لپاش به وضوح گل انداخته بود. چتری هاشو روی پیشونی اش ریخته بود و عینک گرد موردعلاقه اشو زده بود. موهای مشکی و بلندشو دوقسمت کرده بود و با روبان بسته بود. با دیدن جنو نمیتونست رو پاهای سفید و تپلش تاب بیاره.
جنو اول تظاهر کرد که متوجهش نشده، اما با رسیدنش به ایستگاه، سلام کوتاهی داد.
سوریونگ لبخند شیرینی تحویلش داد که لپاشو تا عمیق ترین حالت ممکن چال انداخت. اون دختری بود که از دوران راهنمایی از جنو خوشش میومد. جنو از این قضیه با خبر بود، اما واقعا نمیخواست دلشو بشکنه. سوریونگ دختر مهربونی بود که لایق احترام جنو بود، ولی شاید تنها مشکلش این بود که کمترین شباهتی به پرنسس مورد علاقه ی جنو نداشت.
جنو سرشو پایین انداخت و با رسیدن اتوبوس، بدون هیچ حرفی سوار شد. تو مسیر اتوبوس به تنها چیزی که فکر میکرد، قیافه ی ناراحتی بود که دیروز رو صورت جه‌مین نشسته بود و جنو رو حسابی اذیت میکرد. کاش حداقل به اندازه دونگهیوک باهاش صمیمی بود و میتونست بفهمه چی انقد پرنسسش رو ناراحت کرده!
اما تنها کاری که میتونست بکنه، این بود که از دور تماشاش کنه و مغزش از فکر کردن منفجر بشه.
با رسیدن به مدرسه، از اتوبوس پیاده شد و طبق عادت همیشگی اش، به جایی چشم دوخت که جه‌مین، هر صبح همراه برادر کوچیکترش از ماشین خانوادگی اشون پیاده میشدن.
راننده پیاده شد و در عقب رو باز کرد. با پیاده شدن جیسونگ، جنو منتظر پیاده شدن جه‌مین شد. اما برخلاف تصورش، راننده در رو بست و ماشین تو یه چشم به هم زدن از نظرش دور شد.
جیسونگ تنهایی به مدرسه اومده بود! پس جه‌مین کجا بود؟! نکنه حالش بده! نکنه اتفاقی براش افتاده!
دلشوره های جنو کم کم داشت اوج میگرفت، که با قرار گرفتن دست کسی روی شونه اش، رشته ی افکارش پاره شد.

" لی جنو!... فکر نمیکنی باید یه چیزی رو به پسرعموت توضیح بدی؟! "

جنو با شنیدن صدای طعنه آمیز مارک از پشت سرش، به خودش پیچید و به بینی اش چروک انداخت. فکر نمیکرد به این زودی گیر بیوفته!

" سلام هیونگ!... دیروز سینما خوش گذشت؟! "

" داری شوخی میکنی پسر؟!... تو به من گفتی قراره با یکی از دوستات سه تایی سینما بریم!... اونوقت خودت نیومدی و منو با کسی که نمیشناسمش تنهایی فرستادی؟!... حداقل اگ نمیتونستی بیای، بهم خبر میدادی!... میتونستیم یه روز دیگه بریم! "

جنو از سر کلافگی لبخندی زد که چشماشو کاملا پوشوند. سعی داشت با قیافه کیوتش دل مارک رو به رحم بیاره.

I Run To You [nomin | markhyuk] [NCT] Where stories live. Discover now