از اینجای داستان به بعد، رابطه ی نومین عمیق تر میشه و بیشتر به هم علاقه مند میشن. اگه نگران لوس شدن داستان هستید، باید بگم تا میتونید، از این قسمت های لوس لذت ببرید، چون چالش های زیادی سر راه این کاپل گوگولیه که گاهی باهم و گاهی تنهایی باید از پسشون بر بیان.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجنو پشت در اتاق تن ایستاده بود و سعی میکرد لبخندشو کنترل کنه، اما ذوق و هیجانش هر لحظه حرارت بدنشو بیشتر میکرد. در زد و بعد از کمی مکث وارد اتاق شد.
" بفرمایید "
" صبح بخیر استاد! "
تن از پشت قفسه های قوطی های رنگ بیرون اومد و با دیدن جنو لبخند شیرینی زد. با خوشحالی به استقبالش اومد و میتونست از ذوقِ تو چشمای جنو بخونه که راجب چی انقد هیجان زده اس.
" جنو!... خوش اومدی!... فک کردم دیگه کلا منو یادت رفته! "
جنو تعظیم کوتاهی کرد و با چشماش خندید.
" ببخشید استاد!... خودمم دلم براتون تنگ شده بود!... میخواستم یه چیزایی رو نشونتون بدم! "
تن چشماشو ریز کرد و خندید.
" منم مثلا نمیدونم قراره عکسای جهمین رو نشونم بدی! "
جنو با خجالت پشت سرشو خاروند با خم کردن سرش، صورتشو با چتری هاش پوشوند.
" این دفعه یکم فرق داره! "
تن ابروهاشو بالا داد و مشتاقانه از جنو خواست رو صندلی کنارش بشینه. جنو همچنان لبخندشو عقب نگه میداشت و زور میزد که قرمز نشه. همیشه کنار تن احساس راحتی میکرد، اما این براش خیلی تجربه جدیدی بود که بعد از اولین قرارش با جهمین بخواد راجبش حرف بزنه و عکساشو نشون بده.
" فرقش با همیشه چیه؟! "
جنو نفس گرفت و به زحمت سرشو بالا اورد.
" دیروز اولین قرارمون بود! "
ابرو های تن تا عاخرین حد بالا رفت و لبخندش پر رنگ تر شد. اولش با ناباوری شروع به سوال پیچ کردن جنو کرد و بعد از اینکه بالاخره باورش کرد، دستشو با ذوق جلوی دهنش گرفت و چند ثانیه با تعجب بهش خیره شد. دستشو رو شونه ی جنو گذاشت و اروم تکونش داد.
" پس عکسایی که گرفتی، از قرار اولتونه؟! "
" اممم!... بله! "
YOU ARE READING
I Run To You [nomin | markhyuk] [NCT]
Fanfictionگاهی اوقات دوردست ترین آرزوها دقیقا مقابل چشمتونه... گاهی عمیق ترین خوشحالی ها، ساده ترین اتفاقات زندگیتونه... گاهی دردناک ترین تجربه ها دری رو به سمت زندگی جدیدی باز میکنه... و گاهی تمام چیزی که برای خوشبختی نیاز دارین، وجود عزیزانتونه... داستان رو...