[15] Connections

693 110 82
                                    

مامانش چند بار در زد، اما صدای موزیک بیشتر از اونی بود که دونگهیوک صدای در رو بشنوه. وقتی در رو باز کرد، دونگهیوک رو با بالاتنه ی لخت جلوی آیینه دید که با بُرُسِ تو دستش عاهنگ مایکل جکسون رو لبخونی میکرد و می رقصید. دونگهیوک با دیدن مامانش یهو یه تیشرت برداشت و جلوی خودش گرفت و درحالیکه حسابی خجالت زده شده بود، برس رو یه گوشه پرت کرد و شروع کرد به داد و بیداد کردن.

" چند دفعه باید بگم پاتونو تو اتاق من نذارین؟!... *صدای موزیک رو کم کرد*... چند دفعه بگم وقتی صدای موزیک بلنده، معنیش اینه که من تو شرایط روحی خوبی نیسدم؟!... *به سمت در رفت تا اونو به روی مادرش ببنده*... خدا رحم کرده هیچوقت خونه نیسدین!... عاخر هفته ها رو هم کوفتم میکنید! "

خانم لی مظلومانه به خودش پیچید و قبل از اینکه دونگهیوک در رو تو صورتش ببنده، دستشو روی در گذاشت. درحالیکه ابروهاش از ناراحتی خمیده بود، چشمای غمگینشو به پسرش دوخت.

" مممم... ببخشید!... نمیخواستم مزاحمت بشم!... یکی از هم کلاسی هات اومده!... پایین منتظرته! "

" کدومشون؟! "

" اسمشو نگفت!... اصرار داشت خودت بری ببینیش! "

" این مسخره بازی ها دیگه چیه؟!... *تیشرتی که دستش بود رو تو بغل مامانش پرت کرد و با عصبانیت و کلافگی سمت راه‌پله دوید*... کدوم عنتری الان خوشمزه بازیش گل کرده؟! "

درحالیکه با صدای بلند غر میزد و پله هارو دوتا یکی، پایین میومد، اخماش بیشتر تو هم گره میخورد. از پیچ آخر راه پله پایین اومد و با دیدن کسی که دقیقا پایین راه پله منتظرش ایستاده بود، سر جاش خشک شد.

" ما... مارک هیونگ؟! "

مارک با چشمایی که از تعجب حسابی درشت شده بودن، رو بالاتنه ی لخت دونگهیوک میخ شد و نفسشو حبس کرد. دونگهیوک با خجالت به خودش پیچید و بی اختیار مثل دخترا دستاشو رو سینه هاش گذاشت. یه لبخند به زور جاشو رو لب مارک باز کرد و گوشای دونگهیوک شروع به سرخ شدن کردن.

"تو اینجا چیکار میکنی؟! "

مارک نگاهشو ازش گرفت و با اضطراب به پشت سرش، جاییکه پدر دونگهیوک رو کاناپه لم داده بود، نگاهی انداخت و بعدش با خجالت سرشو پایین انداخت و به دستاش خیره شد.

" میشه خصوصی حرف بزنیم؟! "

" ما حرفی نداریم که با هم بزنیم!.. *به مادرش که رو پله ایستاده بود و دامنشو تو دستاش مچاله کرده بود، نگاه کرد*... هرچی هست همینجا بگو! "

مارک نگاه کوتاهی به خانم لی انداخت و بعدش دوباره سرشو پایین انداخت. تعظیم کرد و درحالیکه صورتش گر میگرفت، به سختی یه نفس گرفت.

" لطفا!... ازت خواهش میکنم! "

دونگهیوک لب پایینشو بین دندوناش فشرد و درحالیکه تلاش میکرد روحشو از پر کشیدن نجات بده، تظاهر به سردی و بیخیالی کرد. تیشرتش رو از دست مادرش گرفت و بدون اینکه به مارک نگاه کنه، اونو تنش کرد. نگاه نگران مادرش بین اون و مارک در گردش بود اما جرات گفتن چیزی رو نداشت. صدای پدرش بلند شد.

I Run To You [nomin | markhyuk] [NCT] Where stories live. Discover now