[10] Legendary Sister

586 112 84
                                    

" جنو؟!... چرا انقد زود رسیدی؟!"

جنو چشماشو به زور باز کرد و سرشو از روی نیمکتش برداشت. خمیازه ای کشید و با کلافگی کاغذی رو که به صورتش چسبیده بود، جدا کرد.

" از اتوبوس جا موندم!... بابام منو رسوند! "

رونجوین کیفشو زمین گذاشت و روی میزش نشست.

" عاخه چرا روز اول هفته اینجوری خسته و خوابالویی؟!... کوه جابجا میکردی؟! "

چشماشو مالید و جلوی خمیازه بعدیشو گرفت.

" جینا دست از سرم برنمیداشت!... مجبور شدم بهش بگم امروز اولین قرارم با ناناس!... تمام شب منو بیدار نگه داشت تا برنامه ی قرار رو بچینیم! "

رونجوین به خودش پیچید و فقط سر تکون داد. نگاهشو از چشمای جنو گرفت و به زور سعی میکرد خونسرد به نظر بیاد. بیخودی شروع به ورق زدن کتابش کرد و با این حرکاتش بیشتر جنو به خودش مشکوک کرد.

" رونی؟! "

سرشو خاروند و بازم به جنو نگاه نمیکرد.

" بـ... بله؟! "

" تو صورتم نگاه کن! "

رونجوین نفسشو حبس کرد و به زور سمت جنو برگشت.

" با وجود اینکه میدونی جینا چه شریه، دقیقا رفتی و همه چیزو کف دستش گذاشتی؟! "

رونجوین به دته پته افتاد و به اندازه یونیفرمش سفید شد. به زور نفس گرفت و با کلافگی شونه هاشو بالا داد.

" نونو!... بخدا نمیخواستم بگم!... مجبورم کرد!... خودش مشکوک شده بود!... من هیچی بهش نگفتم! "

" رونی تو سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کردی!... جینا حتی دقیقا میدونست برای چی تب کرده بودم!... لعنتیییی!... تو حتی نومین رو هم بهش گفته بودی! "

رونجوین تند تند نفس میزد و دستاشو برای تبرئه کردنِ خودش، جلو گرفته بود.

" اشتباه میکنی جنو!... قضیه تب کردنتو خودش فهمید!... اونروز که با حال داغون برگشتی خونه، به کل قضیه مشکوک شده بود... وقتی غروب اومدم خونتون، فقط نونا خونه بود!... تنها گیرم اورد!... بهم گفت خودش همه چیرو میدونه و یجوری رفتار کرد که انگار واقعا خبر داره!... منو یه گوشه گیر انداخته بود و به زور ازم اعتراف میخواست!... بعد از اونم هرروز مجبورم میکرد همه چیرو راجب شما دوتا بهش بگم!... اسم نومین رو هم خودش انتخاب کرد! "

جنو نیم ساعت تو شوک به رونجوین خیره شد و چشمای پف کرده اشو کامل باز کرده بود. پلک نمیزد و رونجوین رو زیر نگاه خیره اش آب میکرد. نفس عمیقی کشید و با صدای سنگین ادامه داد.

" رونی؟!... ینی حتی از قضیه فرار اون روز جه‌مین هم خبر داره؟!... *رونجوین اب دهنشو قورت داد و کلاه پشمی اشو از تو کیفش دراورد و روی سر و صورتش کشید*... لنتی داری میگی جیک و پوک مارو بهش میگفتی؟!.... پسر انقد دهنت لقه؟!... میگی یه گوشه گیرت انداخته؟!... ترسیدی بهت تجاوز کنه؟!... لنتی، اون کسی که 'چیز' لای پاش داره، تویی! "

I Run To You [nomin | markhyuk] [NCT] Where stories live. Discover now