۳۳

175 30 1
                                    

#part33
از ساختمون خوابگاه خارج شدیم.کد کلاسمونو نگاه کردیم.رفتیم وارد ساختمون دانشکده شدیم.استیو ثور مشغول حرف زدن راجب تیم بسکت دانشگاه بودن.ظاهرا استیو عضو تیم بسکت دبیرستانشون بوده.ثور داشت میگفت که میتونه بیاد توی تیم یونی.اونم کلی استقبال کرد.
ادی و نات و واندا وسط راه  توی راه پله ها به ما پیوستن.ادی کت چرمی پوشیده بود.خفن مثل همیشه.دوس دخترشم شلوار جذب چرمشو باهاش ست کرده بود.باید بگم واقعا به هم میومدن همه جوره.وارد اولین کلاس توی راهرو که کد ما بود شدیم.ثور از ما جدا شد.اون باما کلاس نداشت.کلاساش هوشمند بود.خوشم اومد.هر سیستم واسه دونفر بود.استفن و بروس ظاهرا از ما زود تر اومده بودن و سر یک میز نشسته بودن و مشغول حرف زدن بودن.بروس توی خودش بود.من اگه جاش بودم یک مشت میخوابوندم توی صورت اون پسره.بروس به نظرم زیادی خود دار و ترسو بود.البته پسره نسبت به بروس هیکلی تر بود ولی خب من اگه بودم‌حاظر بودم کتک بخورم ده تا ولی یکی بزنم تا دلم اروم شه.ادی و نات سر یک میز نشستن.منو استیوم کنار هم نشستیم.واندا بیچاره مجبور شد بشینه کنار یک پسره که ظاهرا همه ی کلاسو سر گرم کرده بود با خاطره تعریف کردنش.هنوز استاد نیومده بود همه درگیر حرف زدن بودن.یهو استیو گوشیشو در اورد《اینجارو ببین》سلفی گرفت.خیلی یهویی گرفت قیافم به طرز افتضاحی افتاده بود.《پاکش کن لعنتی!شبیه جن افتادم》گوشیشو گرفت بالاومیخندید.داشتم تلاش میکردم بگیرم گوشیشو.قطعا زورش بیشتر بود نامرد.توییتش کرد زیرشم زد منو استارک جذاب،شروع بدبختی.من دستو پا میزدم اونم دستشو گذاشته بود روی صورتم.خندم گرفته بود.یهو یه یارویی وارد شد.همه ساکت شدن.ظاهرا استاد بود.یه مرد مسن لاغر اندام بود. صورت رنگ پریده و بلوند با موهای کم پشت.پیراهن و کروات رسمی هم تنش بود《سلام بچه ها!من ویژنم استاد درس علوم های خاصتون.که میشه تنها درس تئوریه این ترمتون.》شروع کرد به تند تند نوشتن یه سری فرمول و عددو رقم روی تخته.هنوز کلاس شروع نشده بود ادی ادای خمیازه در اورد که همه ریز خندیدیم.یارو بدون اینکه برگرده گف《میدونم میدونممم!من خیلی سعی کردم مدیرارو مجاب کنم فقط واسه تقسیم بندیتون بر اساس استعداداتون ولی متاسفانه قدرتی ندارم.پس تحمل کنین.》ادم فهمیده ای بود.شروع کرد به درس دادن.ادی و نات از اول کلاس در حال نقاشی کردن و حرف زدن با نامه نگاری روی دفتراشون بودن.از دورم میشد قلبارو دید.استیو بنده خدا داشت گوش میدادا ولی توی قیافش یه علامت سوال و متوجه نمیشمه خاصی بود.استفن داشت نکته برداری میکرد از حرفای ویژن.واندا هم قشنگ مشخص بود رفته تو نخ استاد.هر چند ثانیه یک بار لبشو گاز میگرفت و رفته بود تو رویا انگاری.منو بروس فقط توی بحث شرکت میکردیم.

 sciencebrosWhere stories live. Discover now