87

134 17 0
                                    

#part87
بالاخره طرف زنگ زدو استیفن سفارشارو گرفت.همبرگر و چیز برگر و کنتاکی سفارش داده بودن.مشغول خوردن شدن. همه متوجه شده بودن.استیو اصولا ادم سرزنده ای بود و معمولا اهل معاشرت بود و توی بحثا شرکت میکرد.مشغول غذا خوردن بودن که صدای بلند گوی داخل حیاط بلند شد.《انتونی استارک،استیو راجرز،ادی براک،استیفن استرنج،گامورا تایتان به اتاق مدیریت مراجعه کنن》واندا خنده ی عصبی کرد《گاوتون زاییده یا چی》بچه ها به هم با تعجب نگاهی کردن‌.دو دفعه ی دیگه هم صداشون کردن.بدون حرفی بالاخره بلند شدنو به سمت دفتر فیوری رفتن. ادی کلافه دستی توی موهاش کشید《 جغد پیر معلوم نیست باز چه خوابی واسمون دیده》
***
داشت خوابم میبرد تقریبا که صدای اون بلندگوی کوفتی بلند شد.به بدبختی از جام جداشدم ودستی توی موهام کشیدمو از اتاق زدم بیرون ببینم چی از جونم میخواد باز مرتیکه فیوری.تا پامو از اتاق گذاشتن بیرون به کسی برخورد کردم.بروس بود با یک جعبه وسیله توی دستشو یک کوله پشتی روی کولش.کسی جز ما توی راهرو نبود.نمیدونم حس کردم که ممکنه الان بیادو از تنهاییمون استفاده کنه بخواد چیزی بهم بگم .اون بهم یک توضیح بدهکار بود ولی غرورم بهم اجازه نمیداد که بخوام به روش بیارم.اما اون فقط با صدای ارومی  گفت《معذرت میخوام》و به راهش به سمت پله ها ادامه داد.عصبی شدم.نمیدونم چرا بغض گلومو گرفت.یاد معذرت خواهیش توی دستشویی بعد اون بوسه بینمون افتادم.نمیخواستم چیزی بگم ولی نتونستم سکوت کنم.اگه نمیگفتم خفه میشدم.با صدای لرزون جوری که بشنوه گفتم《نمیبخشمت... 》قطعا شنید چون بدون این که برگرده و نگاهم کنه سرجاش لحظه ای ایستاد
و من گرمیه قطره اشکیو روی گونم حس کردم که نتونستنه بودم کنترلش کنم...توی دلم فقط میخواستم که برگرده حتی یک نگاه بهم بندازه اما...ینی من واسش ارزش همون نیم نگاهم نداشتم...مستقیم به راهش ادامه داد.و با هر قدمی که برمیداشت من صدای ترک خوردن قلبمو به تیکه های کوچیک توی ذهنم میشنیدم...
اشکام بند نمیومد.دست خودم نبود.نباید جلوشونو میگرفتم تا شاید کمی سبک شم ولی باید خودمو جمعو جور میکردم.اصلا چرا باید به قلبم اجازه میدادم‌واسش بلرزه.با دیدنش به وجد بیاد.اره تونی از اولش مقصر خودت بودی لعنتی...
از روز اولی که وارد این خراب شده شدم‌میدونستم که ازش نحصی میباره. اشکامو با گوشه ی استینم پاک کردم.
اره من قوی تر ازین حرفام.حتی با قبلی که حس میکنم هزار تکه شده هنوزم از خیلی ادما ی معمولیو کسل کننده ای که این دنیا رو پر کردن قوی ترم.
پس به راهم به سمت دفتر فیوری مصمم ادامه دادم

 sciencebrosWhere stories live. Discover now