117

122 13 4
                                    

#part117
خواست بره که صداش زد《هی...》ادی بدون اینکه روشو برگردونه وایستاد《منم میتونم بیام؟نیاز به یکم اکسیژن دارم..》《البته...》 من برگشتم سمت اتاقا و اونا هم رفتن.
(گامورا)
ادی جلو تر از من حرکت میکردو قدماشو سریع برمیداشت.یجورایی میدوییدم دنبالش.از محوطه دانشگاه زدیم بیرون.
واقعا نیاز به اکسیژن داشتم ولی حس کردم ادی از دستم ناراحت شده بود باید از دلش درمیاوردم.
اینکه ازش ترسیدم واقعا احمقانه بود.ولی دست خودم نبود.توی سکوت دنبالش راه افتاده بودم .نمیدونستم‌باید چی بگم واقعا.سرشم توی گوشیش بود.اومدم چیزی بگم که یک مرده تنش خورد به ادی.شاکی برگشت سمت ادی《هووووووی!مگه کوووری مرتیکه؟》وای الانه که دعوا بشه.ولی درکمال تعجب ادی لبخندی  زد بهش《معذرت میخوام》یارو‌انگشت فاکشو بالا اورد و گفت《اینو بخور مرتیکه...》و ازمون دور شدو رفت.واقعا تعجب کردم.در کمترین حالتش توقع یک فحشو داشتم حداقل.
اصلا حرفام یادم رفت.رسیدیم به یک رستوران.ادی درو باز کردو رفت داخل درو نگه داشت که من برم داخل ولی ترجیح دادم بیرون منتظر بمونم.با لبخند گفتم《گفتم که نیاز به اکسیژن دارم!》بدون هیچ حرفی سری تکون داد و رفت داخل.
رفتم کوچه ی کنار رستوران منتظرش وایستادم.توی فکر رفتم.چقدر دلم برای بچه های گروه تنگ شده بود.مخصوصا واسه ی گروت کوچولو.
توی همین فکرا بودم که یهو ۴ تا مرد که خیلیم گنده بودن وارد کوچه شدن.
چهره هاشون اصلا خوشایند نبود.بوی دردرسر میومد.نگاهی به همدیگه کردن و یهو دورم کردن.
یکیشون که از همه گنده تر بود از توی جیب داخل کتش جوری که فقط من ببینم اسلحشو سمتم گرفت《نمیخوایم اذیتت کنیم خوشگله،پس خودت با زبون خوش اون گردنبند عجیب غریبه خفنتو رد کن بیاد!》گردنبندم تنها چیزی بود که از مادرم داشتم.هیچکاری نکردم.《درک میکنم واسه چی اینکارو میکنین!ولی من نمیتونم اینو بهتون‌بدم...》یکی از اونا خنده ی زشتی کرد و به یارو گفت《بهت که گفتم،این روش جدیدت مسخرس!رد کن بیاد بچ!جیباتم خالی کن...》《نمیتونم...》مرده چاقویی در اوردو جلو اومد.《حالیت نمیشه نه؟》اومد حمله کنه بهم که مرده اولی دستشو گرفت《اروم بگیر!ما نمیخوایم بهت اسیب بزنیم دختر جون.پس ردش کن بیاااا....》حرفش نصفه موند.
ادی از پشت سرش دستشو زد سر شونش.تا اومد برگرده مشتشو خالی کرد تو صورت مرده.همشون هجوم‌اوردن سمتش.
اسلحه ی یارو افتاد روی زمین.منم رفتم کمکش باهمدیگه درگیر شدیم باهاشون.
چرا ونومو بیرون نمیاورد.اون پسره که کله خراب تر از همشون بود با چاقو به سمتم هجوم اورد که ادی از یقش گرفتش کشیدش سمت خودش و چند تا ضربه زد بهش.چاقو کف دستشو بروند ولی پسره رو پرت کرد روی زمین.
یکیشون پا به فرار گذاشت.اون دوتای دیگه همچنان با ادی درگیر بودن.دوباره کمکش کردم و ضربه ای لای پای مرد اولی زدم که ضعف کرد و گوشه ای افتادو از درد به خودش میپیچید.
ادی مرده که مونده بودو از گردن بلند کردو چسبوندش به دیوار.توی چاله ی  ابی که روی زمین  بود تازه متوجه صورت خودم شدم.دوباره سبز شده بودم.وقتی استرس میگرفتم رنگ پوست واقعیم میشد و پوشش انسانیم از بین میرفت.
یهو دیدم پسره که روی زمین افتاده بودبا وحشت عقب عقب میکشه خودشو.《تو دیگه...تو چی هستی؟!》اسلحه رو از روی زمین برداشت.
منو نشونه گرفتو شلیک کرد....

 sciencebrosWhere stories live. Discover now