۵۶

158 26 4
                                    

#part56
ادی تبدیل به ونوم شد و از پنجره وارد شد.مام پشت سرش وارد شدیم.با ورودمون گروگان گیرا شروع کردن به سمتمون شلیک کردن که ونوم سپری درست کرد وباهاش جلوی گلوله هارو گرفت.ونوم گفت《برین پشت میزا!》 مام پریدیم پشت میزای پیشخوانی که اونجا بود.بروس سرشو گرفته بود تو دستاش و تند تند میشمرد.
استیفن پرتال هاشو پشت سر هم باز میکرد و مردمو از ساختمون خارج میکرد.
دید درست و حسابی نداشتیم.فقط صدای شلیک گروله میومدوصدای ونوم عصبانی.ما کاری از دستمون بر نمیومد.استفین اخرین پرتالو باز کرد وبرگشت پیش ما.قیافشو کجو کوله کرد《من به شخصه دیگه حساب خاصی از ادی میبرم!حالم بهم خورد...》یهو صدای انفجار اومد وونوم پرت شده بود کنار میزمون درحالی که بدن ادیم یکم معلوم بود.الان چیشد!گلوله ی اتشینی سمتش پرتاب شد.فاک اون دیگه چی بود.صدای خنده ی مسخره ی مردی توی فضا پیچید.《بی عرضه ها!برگردین سرکارتون...》گلوله ی بعدی که داشت سمتش پرت میشد استیفن بلند شدو سپر محافظتی که تا حالا ندیده بودم بلده درست کنه رو جلوی ضربش گرفت و مانع برخوردش با ادی شد.ثور واستیو از پشت سر رفتنو ادیو که زخمی و بیهوش افتاده بود کشیدن پشت میز که حکم سنگرمونو داشت.بروس با دیدن ونوم نتونست تحمل کنه.کل صورتش خیس عرق بود.از جاش بلند شد.《بشین لعنتی!خطرناکه》با سرعت به سمت در خروجی دویید.اومدم جلوشو بگیرم که
ضربه ی سریعی به پیشخوان وارد شد و باعث شد منو استیو پرت شیم...چند ثانیه همه چی تاریک شد.به سختی چشامو باز کردم.نمیتونستم تکون بخورم.
بر اثر موج ضربه همه چی تار شده بود تقریبا نمیشنیدم.اون دیگه چی بود...همه چی محو و نا مفهموم بود.
یک موجود سبز رنگه عظیم جثه رو میدیدم و خلافکارا که پرت میشدن...باید از جام بلند شم...این کیه دیگه...صورت لوکی بود که با نگران داشت بالای سرم حرف میزد و من فقط متوجه تصویر گنگی ازش بودم نمیشنیدم چی میگه.حس خستگیو درد داشت بیهوشم میکرد و همه چه تار شد...

 sciencebrosTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang