142

142 16 4
                                    

(بروس)
کلافه بودیم.نمیدوستم باید چیکار کنیم.شنیدن صدای استیو و خبر سالم بودنشون کمی اروم کرده بود بقیه رو ولی من تا تونیو نمیدیدم اروم نمیشدم.حال منو بین بچه ها فقط پیتر داشت.باهم دیگه انقدر عرض اتاقو طی کرده بودیم که صدای وید دراومد《عهههه!ساییدین دیگه زمینو،من قول میدم هم بچه سالمه هم مادر بچه...》دوتایی ایستادیمو باغضب نگاهش کردیم.سرجاش به عقب خزید《من میگم اصن پیاده روی واسه سلامتیم خوبه،راحت باشین...راحت باشین》
استیفن با خنده سری تکون داد《این بچه راست میگه با راه رفتن شما چیزی عوض نمیشه که...》لوکی با حرص دستاشو قفل سینش کرد و غرولوند کنان گفت《اره هیچی عوض نمیشه فقط دارین منو سگ میکنین!بتمرگین دیگه یا خودشونو میارن یا خبرشون 》پیتر چشاشو گرد کرد.لوکی پوکر فیس نگاش کرد《منتظر چیزی غیر از اینایی؟》
وسط همین بحثای الکی بودیم که ادیو فیوریو هیل برگشتن.سریع با خوشحالی رفتم سمتشون ولی وقتی دیدم خبری از بقیه نیست لبخند روی لبم خشکید.
پیتر اونقدر عصبی شد که شیشه ی در ورودیو شکوند.دستش پرخون شد.واندا و وید به زور بردنش بهداری.
من فقط منتظر به فیوری نگاه میکردم《اونجا نبودن،تمیز بود همه جا.واسش مراقب گذاشتیم فقط تا رفتو امدش چک بشه》دنیا دور سرم چرخید یک لحظه تا اینکه ادی گفت《ولی نگران نباش، تونستم یک حرکت کوچولو بزنم...》فیوری عصبی   چشمی چرخوند《اره قهرمان،فحشش دادیو عصبی ترش کردی》ابرویی بالا انداخت و دست به سینه پیروزمندانه رو به من گفت《قابلی نداشت!میکروفنی که دادی الان زیر یقش جا ساز شده》فیوری با تعجب به من نگاه کرد.من اونقدر خوشحال شدم که پریدم بغل ادی《مرسی پسر مرسییی!》سریع رفتیم سمت اتاق فیوری تا بشینم پای سیستم.یادم اومد که از تماس استیو خبر ندارن.《راستی استیو از یک بیمارستان تماس گرفت.مامور کولسن و نات رفتن دنبالش》
ادی نگران بهم نگاه کرد《دیواری از نات کوتاه تر نبود؟》《خودش داوطلب شد و اصرار کرد》
فیوری کلافه گفت《خودش تنهاست؟》《دوبار تماس گرفت دفعه ی اول با یک یارویی که سراغ شمارو میگرفت حرف زدیم که وسط حرف زدن تلفنو قطع کرد.دفعه دوم خودش تماس گرفت گفت بیمارستانه.》ادی بیشتر نگران شد《نکنه یک تله باشه!》فیوری رو کرد به من و مخاطب به ادی گفت《کای اونقدرا احمق نیست توی یک مکان عمومی بخواد کاری بکنه.صداشو به کار بنداز ببینیم چی میشنویم》به راحتی صدای کایو وصل کردم و حالا صداشو به وضوح داشتیم.
انگار داشت با تلفن حرف میزد"معامله معاملس،
نه نه نه،طبق قرار داد پیش برین."و سکوت
صدای ضبط ماشینش اومد.
فیوری با تعجب بیسیم زد به کسایی که گذاشته بود نگهبانی بدن"هی ماشینی از داخل عمارت خارج شد.؟"
"نه قربان رفتو امدی نبوده"
نگاهی بینمون ردو بدل شد.ادی کلافه نگاهمون کردو گفت《جیزس ادمای خلافکار همیشه یک در مخفی توی خونشون دارن دیگه!شما ها فیلم نگاه نمیکنین اصن نه؟》

 sciencebrosWhere stories live. Discover now