🌟🍃Chapter 17🍃🌟

6.7K 1.8K 384
                                    

-اصلا من برمیگردم پرورشگاه!

-چیونگ!!!

با صدای به هم کوبیده شدن در وحشت زده از جا پرید و نشست و با چشم های درشت شده اطراف رو نگاه کرد.پتوی گرمی که بدنش رو پوشونده بود اروم از روی شونه هاش سر خورد و افتاد روی پاهاش. مغزش انقدر ناگهانی از دنیای خواب جدا شده بود که اصلا کار نمیکرد.

-اوه متاسفم...بیدارت کردیم.

با شنیدن یه صدای بم که این جمله رو گفت با گیجی چرخید و چشمهاش روی چانیولی که به اپن اشپزخونه تکیه داده بود و ماگ به دست نگاهش میکرد نشست. معذب یقه بلیزش رو که افتاده بود یه کم پایین تر از شونه اش بالا کشید و با کنار دست پلکش رو ماساژ داد.

-انگار دوستتون رو ناراحت کردم...نباید اینجا میموندم.

گیج و منگ زمزمه کرد و یه خمیازه عمیق کشید. چانیول خیره بهش خنده ارومی کرد و سر تکون داد.

- اون اولش نسبت به همه چی گارد داره...حتی اگه یه توله سگم میاوردم خونه قهر میکرد...از کسی که تو پرورشگاه بزرگ شده نمیشه توقع دیگه ای داشت...همیشه نگرانه خانواده ای که گیر اورده رو از دست بده.

میکی نمیدونست از شنیدن این جملات ناراحت بشه یا خودش هم حرص بخوره.ظاهرا چانیول حتی یادش هم نمیکرد...ظاهرا یه بچه دیگه رو برای خرج کردن مهر و محبتش پیدا کرده بود و سالها بود که بکهیون از ذهنش پاک شده بود...چه مسخره که خودش برای فراموش کردنی که دست خودش نبود همیشه حس گناه میکرد و چانیول خود خواسته فراموشش کرده بود.

سرش رو پایین انداخت و به دستهاش خیره شد. یهو بغض کرده بود و این باورنکردنی نبود...جایگاهی که یه زمانی مال خودش بود حالا برای یکی دیگه بود و اون اضافی بود...با نشستن یهویی یه چیز گرم روی پیشونیش شوکه سرش بالا اومد و با چانیولی مواجه شد که جلوی مبل ایستاده بود و دستش رو روی پیشونیش جا داده بود.

مرد نجار وقتی حالت شوکه نگاه بکهیون رو دید لبخند گنده ای زد و دستش رو روی پیشونیش جا به جا کرد.

-دارم چک میکنم ببینم اون لیوان شیر زورکی کار خودش رو کرده یا نه.

پسر روی مبل که هیچ ایده ای نداشت به چه دلیل ماورایی ای الان تپش قلب گرفته سریع سرش رو عقب برد و نگاهش رو از مردمک های عمیق چانیول جدا کرد.

-میتونستی بگی خودم چک کنم.

ضعیف گفت و لبش رو به دندون کشید و چانیول یه تکخند بی قید زد.

-چه فرقی کرد؟

میکی فقط تونست مات پلک بزنه. مسلما لمس شدن توسط یکی دیگه با لمس شدن توسط خودت زمین تا اسمون فرق داشت اما میدونست هرچی بگه چانیول یه جواب براش پیدا میکنه و فقط عصبی ترش میکنه.

ミ🌠Till I Reach Your Star 🌠ミ(Book #𝟸 ᴏғ sᴛᴀʀ sᴇʀɪᴇs🌟)Where stories live. Discover now