🌟🍃Chapter 5🍃🌟

6.5K 1.7K 584
                                    

-بهتر شد هیونگ؟

پسر بچه همینطور که با دست های کوچولوش شونه های نسبتا پهن پسر رو تخت رو فشار میداد گفت و چانیول سعی کرد جلوی خنده اش رو بگیره و جوابش رو بده.

-اره... بکهیونی من چقدر قوی شده!

با لحن پر عشقی دروغ گفت و سعی کرد فقط به اینکه اون بچه چقدر سعی داره با حرکات معصومانه اش خستگیش رو کم کنه فکر کنه. بکهیون نه تنها بلد نبود ماساژ بده بلکه زورش رو هم نداشت اما با اصرار هربار که میدید هیونگش دستش رو میبره سمت شونه های دردناکش اعلام میکرد که میخواد ماساژش بده و بعد چانیول رو وادار میکرد روی تخت دراز بکشه و پاهای کوتاهش رو دو طرف بدن پسر نوجوون قرار میداد و باسنش رو هم روی کمرش میذاشت و مشغول میشد. اگرچه که کارش حتی یک درصد هم از درد عضله های چانیول کم نمیکرد اما بهش حسی میداد که بهترین مسکن ها و ارام بخش ها هم نمیتونستن تولید کنن... یه حس گرم و نرم...مثل حس داشتن خانواده و نشستن کنارشون توی یه روز سرد زمستونی...

-از تهجونی یه روش جدید یاد گرفتم!

بکهیون با غرور یه دفعه اعلام کرد و بعد از جا بلند شد.

-تهجونی میگفت قبلا همیشه برای اینکه درد باباش کم بشه میرفته روی پشتش وایمیساده.

چشم های چانیول یه کم با این حرف پسر بچه گشاد شدن. سرش رو چرخوند و با خنده ای که سعی در کنترلش داشت به بکهیون که با جدیت به کمرش خیره شده بود نگاهش رو دوخت.

-میافتی هیونی...

با ارامش گفت و بکهیون در جواب بهش اخم کرد.

-نخیرم... بکهیونی کارش رو بلده!

و بعد بدون مکث یکی از پاهاش رو روی کمر چانیول گذاشت و پشتش بعدی رو هم با تردید کنارش قرار داد. چانیول باید اعتراف میکرد حس خوبی داره اما نگرانی اینکه بکهیون تعادلش رو از دست بده و از روی تخت بیافته نمیذاشت لذت ببره.

-هیونا مراقب باش!

دوباره تاکید کرد و بکهیون فقط سر تکون داد و مشغول حرکت دادن پاهاش روی کمر هیونگش شد.

-واااو... ظاهرا هیونی من حتی پاهاش هم جادوییه...

با خنده گفت و حرفش باعث شد یه لبخند گنده روی لب های صورتی و باریک پسر روی پشتش بیاد.

-هیونی...

بعد از چند دقیقه یه دفعه گفت و بکهیون حرکت پاهاش رو متوقف کرد و دوباره باسنش رو روی کمرش گذاشت.

-بله هیونگ...

چانیول مکثی کرد و یه کم چرخید و با گرفتن پهلوهای پسر کوچولو موفق شد بدنش رو حرکت بده و حالا به پشت دراز بکشه. بکهیون با چشم های درشت شده همینطور که حالا باسنش روی شکم هیونگش بود منتظر داشت نگاهش میکرد.

ミ🌠Till I Reach Your Star 🌠ミ(Book #𝟸 ᴏғ sᴛᴀʀ sᴇʀɪᴇs🌟)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang