تقریبا تمام مسیر رو دویده بود و حالا دلش میخواست از استرس و گیجی فریاد بزنه.
-کی برمیگردن؟
با درموندگی پرسید و دختر جوون روبروش با بی قیدی شونه بالا انداخت.
-احتمالا یکی دو روز دیگه...ولی مشخص نیست...
بکهیون چنگی لای موهاش کشید و بعد یه دفعه با چشم های درشت شده سرش رو بالا اورد.چرا همیشه باید انقدر بدشانسی میاورد؟ اینبار دیگه نمیتونست بی توجه بمونه و امیدوار باشه که شرایط بهتر بشه...اگه جلوی چانیول هویتش لو میرفت احتمالا هرچی تلاش کرده بود خراب میشد. دلش میخواست اگه چانیول قراره بدونه کیه خودش با زبون خودش بهش بگه نه اینکه بقیه بهش خبر بدن.
-شماره تماسش... یعنی موبایلش! اون رو دارید بهم بدید؟
دختر جوون خنده بی اراده ای از حالت پسر روبروش کرد.
-گوشی ندارن...کار باهاش رو بلد نیستن.چرا فقط براش یه یادداشت نمیذاری. وقتی برگشت میخوندش.
روانشناس جوون با لبهای اویزون شده سرش رو بالا پایین کرد و بعد چرخید و راه افتاد سمت اتاق جینا, پرستار قدیمی پرورشگاه و مدیر فعلیش. براش عجیب بود که یکی توی عصر تکنولوژی گوشی نداشته باشه اما خب حتی مادر خودش هم که یه زن تحصیل کرده بود همیشه موقع کار با گوشی یا لپ تاپ گیج میشد. در اتاق کار خانوم کانگ رو باز کرد و واردش شد و بعد رفت سمت میزش و یه برگه کاغذ برای خودش جور کرد.
تقریبا دو سه دقیقه طول کشید تا افکارش رو مرتب کنه و بفهمه چی میخواد بنویسه و بعد روی میز خم شد و شروع به نوشتن کرد.
"سلام خانوم کانگ. بکهیونم. همونی که قبلا تو پروشگاه بود...با چانیول هیونگ... راستش نمیدونم چطوری بگم اما وقتی هیونگ رو دیدم نتونستم بهش بگم کی ام. الان هر روز دارم میبینمش اما اون نمیدونه من بکهیونم. متوجه شدم که چیونگ زیاد میاد پرورشگاه. میخواستم ازتون خواهش کنم تا وقتی خودم اماده گفتن چیزی نیستم شما به کسی راجع به برگشتنم و اینکه کی هستم چیزی نگید. وقتی برگشتید باهام تماس بگیرید. براتون شماره ام رو میذارم. حتما زنگ بزنید باید باهاتون صحبت کنم. با تشکر. میکی مایلز. "
چند لحظه ای به نامه کوتاهی که نوشته بود و دستخط ناشیانه کره ایش خیره شد و بعد پوفی کرد و برگه نامه رو تا زد و گذاشت دقیق وسط میز و منگنه رو برداشت گذاشت روش. اما بعد چند ثانیه پشیمون شد و منگنه رو برداشت و پشت نامه با خط درشت نوشت:"من رو بخون!" و بعد دوباره منگنه رو روش گذاشت و با تردید و یه دل اشوب از اتاق خانوم کانگ بیرون اومد.
تمام مسیر رفتن به کارگاه فکرش مشغول بود و انقدر استرس داشت که همش حس میکرد نیازه بره دستشویی. ضربه دوم رو که به در کارگاه زد, در باز شد و چیونگ با نیش باز روبروش ظاهر شد. بکهیون ابروهاش رو بالا داد و دختر روبروش با نیشخند از جلوی در رفت کنار که بیاد تو.
YOU ARE READING
ミ🌠Till I Reach Your Star 🌠ミ(Book #𝟸 ᴏғ sᴛᴀʀ sᴇʀɪᴇs🌟)
Romance🌠نام فیکشن: Till I reach Your star 🌠کاپل : چانبک 🌠ژانر: رمنس.فلاف. زندگی روزمره 🌠محدودیت سنی : NC 18+ 🌠نویسنده : Silver Bunny 🌸🌿🐰 بکهیون تنها چیزی بود که چانیول رو به این زندگی وابسته میکرد. یه پسر پونزده ساله یتیم مگه چی میتونست داشته ب...