🌠یه قسمت طولانی و سوییت در پیش رو دارید. نظر بارونش کنید ≧﹏≦🌠
🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️🌦️
-چه عجب تصمیم گرفتی یادت بیاد یه برادری هم داری...
با اخم های تو هم و یه لحن پر طعنه همینطور که به صورت خونسرد خواهرش توی مانیتور لپ تاپ خیره بود گفت و دختر جوون براش پشت چشمی نازک کرد.
-فراموش نکن اونی که باید ناز کنه منم جناب موش!
خواهرش با حرص گفت و میکی یه کم به سمت لپ تاپش خم تر شد.
-اون وقت چرا دقیقا؟ مامان ناراحته و بابا باهام قهره اوکی درک میکنم! تو چته این وسط؟
مونیکا خونسرد شونه بالا انداخت.
-منم از اونها پیروی میکنم...و فکر کردی فرصت چزوندنت رو از دست میدم؟
لبهای میکی روی هم خط شدن و بعد با دلخوری نگاهش رو از مانیتور گرفت. درست وقتی که بیشتر از همیشه به خواهرش نیاز داشت اون پشتش رو خالی کرده بود و اینم چیزی نبود که بتونه اسون ببخشه. مونیکا بیشتر از هرکسی وضعیتش رو دیده بود و میکی توقع داشت حداقل اون یه نفر درکش کنه اما انگار درخواستش زیادی بود.
-اوکی میکی موس... قهر نکن. بیا حرف بزنیم.
بکهیون اگه میخواست هم نمیتونست بیشتر از این ناز کنه چون بهرحال کس دیگه ای رو برای درددل کردن نداشت و کلی حرف هم برای زدن داشت و البته نیاز داشت با یکی مشورت کنه. در نتیجه با حالتی که انگار مجبورش کردن دوباره نگاهش رو به مانیتور و خواهرش داد.
-خب...بگو ببینم. این پسره که رفتی دنبالش چطوریه؟ قراره جای من رو برات بگیره یا نه؟ چون من لازم باشه میتونم داداش خوبی هم باشم! در جریان باش.
میکی ضعیف خندید و سرش رو پایین انداخت. شاید اگه هرکس دیگه ای جلوش بود نمیدونست چطوری وضعیتی رو که توش قرار گرفته شرح بده اما مونیکا براش فرق میکرد.
-خب...راستش اون هنوز نمیدونه من کیم...
اروم گفت و ابروهای خواهرش بالا پریدن.
-چی؟
-بهش نگفتم کی ام...اون نجار شده و منم دارم ازش نجاری یاد میگیرم.
مونیکا فقط مات پلک زد و میکی یه نفس عمیق کشید و سرش رو پایین انداخت.
-و یه احساساتی دارم که همه چی رو پیچیده تر کرده.
-چی؟
خواهرش بالافاصله پرسید و روان شناس جوون بالش روی تخت رو برداشت و بغل زد و چونه اش رو روش جا داد.
-خب...اون پسر نوجوونی که تو سرم بود حالا تبدیل شده به یه مرد قدبلند... خوش هیکل و به شدت خوش قیافه... در واقع...
YOU ARE READING
ミ🌠Till I Reach Your Star 🌠ミ(Book #𝟸 ᴏғ sᴛᴀʀ sᴇʀɪᴇs🌟)
Romance🌠نام فیکشن: Till I reach Your star 🌠کاپل : چانبک 🌠ژانر: رمنس.فلاف. زندگی روزمره 🌠محدودیت سنی : NC 18+ 🌠نویسنده : Silver Bunny 🌸🌿🐰 بکهیون تنها چیزی بود که چانیول رو به این زندگی وابسته میکرد. یه پسر پونزده ساله یتیم مگه چی میتونست داشته ب...