🌟🍃Chapter 25🍃🌟

8.1K 2K 458
                                    

چانیول گرم بود. کل وجودش گرم بود. اگه بکهیون کل زندگیش رو هم مرور میکرد باز هم چیزی به گرمی چانیول و حس لبهاش پیدا نمیکرد. شاید برای همین بود که خشکش زده بود و کاری نمیکرد. فقط روی مبل بی حرکت شده بود و نجار جوون با اشتیاق میبوسیدش. اما این گرما کنار لذت بخش بودن یه ترس عجیب رو هم به دلش مینداخت. از عادت کردن بهش میترسید و حس میکرد برای اینکه باورش کنه هم خیلی زوده. اما خب عین احمق ها بی واکنش مونده بود. چانیول داشت رسما نفسهاش رو هم ازش میدزدید...و اون حتی نتونسته بود خودش رو راضی کنه که یه کم ممانعت کنه.

پسر بزرگتر اروم دستش رو روی پهلوش حرکت داد و بعد با تردید به خودش اجازه داد انگشت هاش یه کم به زیر بلیز بکهیون برای لمس پوستش نفوذ کنن. پسر کوچیکتر از حس انگشتهای داغ نجار جوون روی پهلوش لرزید و حس کرد واقعا اکسیژن بیشتری نیاز داره اما وقتی چانیول داشت یه نفس لبهاش رو مک میزد ممکن نبود بتونه نفسی عمیق تر از همینی که الان داشت با بینی میکشید بکشه.

بالاخره یه تکون ضعیف به خودش داد و یه کم به قفسه سینه پسر بزرگتر فشار اورد اما بی فایده محض بود...فقط میتونست بگه که چانیول کاملا کنترلش رو از دست داده و هیچ ایده ای هم نداشت چطوری متوقفش کنه. پسر بزرگتر که تا حالا فقط روش خم شده بود با حرکت دادن پاش کامل اومد روی بدنش و بلیز بکهیون رو بالاتر داد و انگشتهاش روی شکم نرم پسر کوچیکتر با حرص حرکت کردن و با فشار بعدی بکهیون به قفسه سینه اش سرش رو عقب برد و پسر کوچیکتر با لبهایی که دیگه دردناک شده بودن یه نفس عمیق داخل کشید. چشم های شوکه اش به چشم های درشت چانیول خیره شد. مرد روبروش طوری داشت نگاهش میکرد که انگار نمیتونه سمت دیگه ای رو نگاه کنه و بکهیون با گیجی و حد زیادی از اضطراب لبهای متورمش رو روی هم کشید.

چانیول خم شد توی گردنش و یه نفس عمیق کشید.

-من تا حالا اینجوری نشدم...چیکارم کردی؟

صدای مرد نجار خشدار شده بود و بیش از حد عادی بم به نظر نمیرسید و بکهیون حس کرد تمام بدنش مور مور شده.

-من...

قبل اینکه بتونه چیزی بگه لبهای چانیول نشستن روی گردنش و بکهیون خفه شد. انگشت های لرزونش چنگ کوچیکی به بلیز چانیول زدن و با حس حرکت اروم و پرکشش لبهای درشت مرد نجار روی گردن حساسش یه ناله خیلی خفه کرد.

داشت مارک میشد. توسط چانیول...هیونگش...حتی فکرش هم میتونست نفسش رو بند بیاره. گرمای زبون چانیول اول شلش کرد و بعد با مکیده شدن دوباره پوست گردنش صورتش جمع شد. دوباره بی حال به چانیول فشار اورد اما بی فایده بود. پسر بزرگتر بیشتر وزنش رو روش انداخت و طوری پوست گردنش رو مک زد که بکهیون حس کرد اون ناحیه از پوستش داره از جا کنده میشه. صداش با یه ناله دردناک بی اراده بالا رفت و اینبار چند بار به شونه چانیول مشت کوبید. چانیول اینبار بالاخره عقب نشینی کرد و با یه جفت چشم خمار اما حرصی روبرو شد. این پسر چطوری انقدر دیوونه اش میکرد؟

ミ🌠Till I Reach Your Star 🌠ミ(Book #𝟸 ᴏғ sᴛᴀʀ sᴇʀɪᴇs🌟)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora