هلو گايز
همون طوري كه ميدونيد چند وقت ديگه مدرسه ها باز خواهد شد و ...
درجريان هستيد ديگه !
راستش من واقعا نميدونم كه از مهر به بعد اصلا بنويسم يا نه چون كه خواننده ها به نسبت كمه و كسي ووت نميده ( به جز اونايي كه ووت ميدن و قربون تك تكتون بشم من 😂💞)
اگه واقعا ميخوايد كه من ادامه رو بزارم لطفا لطفا ووت بديد و كامنت بزاريد كه من يه انرژي اي داشته باشم 🤦🏻♀️
اگرم كه اونجوري كه خواستم شد آپ ميكنم ... با شرايط زير 👇🏻👇🏻:
١. من امسال سرم خيلي شلوغ ميشه
اگر كه بخوام آپ كنم داستان رو هفته اي يك بار اونم يا پنج شنبه ها و يا جمعه ها آپ ميكنم
٢. ووت و كامنت كم بشه به خدا همون وسط فف ول ميكنم ديگه نمي نويسم 😑
حالا بريم سر پارت جديد 😂
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️همونطور كه سرم رو به شيشه ي ماشين تكيه داده بودم به فكر فرو رفتم .
اينكه خيلي وقت ها توي زندگيم تنها چيزي كه خواسته بودم اين بود كه فقط چشم هام رو باز كنم و ببينم كه همه چيز فقط يك رويا بوده ...
اينكه بتونم زندگيم رو از اول شروع كنم ... تصميمات جديد بگيرم و اشتباهاتم رو دونه دونه جبران كنم ... و نه براي ديگران ... فقط و فقط براي خودم .
ما آدم ها اونقدري كه به خودمون ظلم ميكنيم به كس ديگه اي ظلم نميكنيم .
نه سرنوشت و نه تقدير ... هيچ كدوم رنجمون نميدن . اين فقط ماييم و انتخاب هامون ...
صداي هري توي گوشم پيچيد و منو از باتلاق افكارم بيرون كشيد .
" خيلي توي فكري ... چيزي شده ؟"
تكيه ي سرم رو از شيشه ي ماشين گرفتم و صاف نشستم .
" نه چيزي نيست ... فقط فكر كنم خسته ام ..."
تك خنده اي زد و سرش رو تكون داد .
" خسته اي ؟ تو كه حتي امروز دانشگاهم نرفتي ..."
" هي ! تو آمار منو از كجا داري ؟؟"
بهش گفتم و به بازوش ضربه ي آرومي زدم .
خنديد و با دست آزادش كه دور فرمون نبود مو هاش رو عقب داد ." كلاغا خبر رسوندن ."
گفت و چشمكي بهم زد . از اينكه هيچ وقت دست از شوخي و سر به سر گذاشتن من بر نميداره خوشم مياد ... شايد عجيب به نظر بياد ولي من همه جوره دوستش دارم ... آره من اين پسر چشم سبز كنارم رو خيلي دوست دارم ...
دليلش هم نميدونم ... شايد چون هر وقت ميخنده چال گونه اش پيدا ميشه ... يا موهاي نرم و فندقيش كه بي وقفه دست توشون ميكشه و از جلو ي صورتش كنار ميزنه ... يا وقت هايي كه با بازيگوشي چشمك ميزنه و سر به سرم ميزاره يا ...
YOU ARE READING
Lie [H.S]
Fanfictionخيلي وقت ها عشق بزرگ ترين مانع زندگيه اينكه نتوني از كسي متنفر باشي اين كه هميشه ببخشي و خودت رو فدا كني شايد واقعا عشق همون عذاب شيريني هستش كه همه به دنبالش اند ... [+18]