part 1

19.1K 1.4K 227
                                    

در حالی که دو دکمه بالای لباس سفید ی که مورد علاقه ی تهیونگ بود رو باز میکرد لبخند شیطونی زد.

از پله های اون قصر قدیمی که دیگه فسیل بودنش  رو توی سر صاحب زیباش نمیزد بالا رفت.

از پله های اون قصر قدیمی که دیگه فسیل بودنش  رو توی سر صاحب زیباش نمیزد بالا رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(جهت تصور بهتر فضا)

سعی کرد همونطور که تهیونگ همیشه بهش گوشزد میکرد کمرش رو صاف کنه و سرش رو بالا تر بگیره...حرف گوش کن نبود اما دوست داشت برای الان تحت تاثیر قرارش بده.

بالاخره پله ی آخر رو هم پشت سر گذاشت و توی راهرو های تو در تویی که راهش آشناترین مسیر زندگیش بود به سمت در بزرگ اتاق تهیونگ رفت.

تقه ای به در زد اما با نشنیدن صداش با کنجکاوی درو باز کرد و با تهیونگی مواجه شد که با اون لباس قرمز و مشکی توی تنش میدرخشید و در حال کتاب خوندن روی صندلی مورد علاقش بود.

نور از لا به لای پنجره ی اتاق بزرگش همه جارو روشن کرده و تهیونگ بر خلاف خون آشام بودنش به روشنایی و نور علاقه ی زیادی داشت، و البته دیدنش رو مدیون تتوی صورت فلکی جادویی پشت گردنش بود.

شکل تتو اهمیت چندانی نداشت، مهم ماهیت طلسمی بود که درون جوهرش قرار داشت.

چند لحظه به صورت زیبا و رنگ پریده اش که محو صفحه های کتاب شده بود نگاهی انداخت و خواست جلوتر بره که صدای مورد علاقه‌ش متوقفش کرد:"از چیزی که میبینی لذت میبری جونگ؟"

جونگ کوک خنده ی آرومی کرد و گفت:"مگه میشه نبرم زیباترین ددیِ دنیا؟"

تهیونگ عینکش رو پایین گذاشت و در حالی که سعی میکرد قلب عاشق خودش رو که با هر کلمه‌ ی اون بچه میلرزید کنترل کنه گفت:"جونگ...بارها گفتم دیگه بزرگ شدی و باید مطابق سنت صحبت کنی."

جونگ کوک چرخی به چشم های کشیده و آبی رنگش داد و جلوتر رفت.

روی پاهای تهیونگ نشست و دست‌هاش رو دور گردنش حلقه کرد.

بوسه ی داغی روی لب های نیمه بازش زد و با لذت به چشم های خمار شده اش خیره شد.

انگشت شستش رو روی لب های پف کرده ی تهیونگ کشید و گفت:"نمیشه کمی مهربونتر باشی پیرمرد؟میدونم این همه سال بزرگ کردنم توی وجودت احساسات پدرانه کاشته..."

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now