لان وانگجی خیلی اروم در چینگشی رو باز کرد و وارد شد.. وقتی ووشیان رو داخل اتاق پیدا نکرد ...
حدس زد باید داخل حمام باشه... پس اروم در حمام رو باز کرد و ووشیان رو پشت بهش داخل وان کوچیک پیدا کرد که به نظر توی افکارش غرق شده بود...
اروم لباس هاش رو دراود و جلو رفت و ووشیان رو از پشت بغل کردووشیان اولش کمی جا خورد و از جا پرید اما بعد لبخندی روی لب هاش نشست
-به چی فکر میکردی؟
ووشیان جواب داد
-بیا توی وان... تا جوابت رو بدم...وانگجی اروم وارد وان شد و ووشیان هم به محض ورود وانگجی روی پاش نشست...
دست هاش رو دو طرف صورت وانگجی قرار داد و گفت
-اون مجسمه... احساس خوبی بهم میداد.. احساس میکردم اگه اونو توی دستم بگیرم اتفاق خوبی میفته...وانگجی اهی کشید و ووشیان نیش خندی زد و خودش رو روی پاهای وانگجی جابه جا کرد
-میدونی... مطمعنم اتفاقای خوبی قراره بیفته.. مخصوصا الان بین ما دوتا..وانگجی خواست مخالفتی کنه اما نمیتونست مقابل حرکات ووشیان روی عضوش واکنشی نشون نده...
نفس عمیقی کشید و گفت
-خیلخوب...ووشیان لب هاش رو روی لب های وانگجی قرار داد و اول اروم و نرم اما خیلی زود با شدت و قدرت بیشتری مشغول بوسیدنش شد... صد البته که وانگجی هم بوسه هاش رو بی جواب نمیگذاشت
بعد از مدت کوتاهی وانگجی از بوسیدن کنار کشید و لاله ی گوش ووشیان رو اول با زبونش خیس کرد و بعد گاز ریزی ازش گرفت...
البته که دست هاش هم بیکار نبودند و اون پایین با سوراخ ووشیان مشغول بودند...
ووشیان خیلی اروم ناله میکرد و مشخص بود که از این وضعیت لذت میبره
وقتی وانگجی بلاخره عضوش رو وارد کرد... ووشیان اه بلندی کشید و سرش رو تو گردن وانگجی فرو برد و گاز محکمی از گردنش گرفتوانگجی اروم چشم هاش رو بست و اجازه داد ووشیان بهش عادت کنه... بعد از چند دقیقه به خواست ووشیان حرکتش رو آغاز کرد....
طولی نکشید که داخل ووشیان به اوج رسید و ووشیان هم همزمان باهاش ارضا شد...
ووشیان خسته و بی حال سرش رو به سینه ی وانگجی تکیه داد و وانگجی اروم عضوش رو بیرون کشید و بعد با دستش ... بخش تخلیه اب وان رو باز کرد و به ابی که از وان خارج میشد نگاه کرد...
وقتی وان کاملا خالی شد دریچه رو بست و درپوشی رو که اب گرم رو از چشمه اب گرم وارد وان میکرد رو باز کرد و خیلی زود... وان دوباره از اب گرم پر شد
وانگجی علاوه بر خودش ووشیان رو هم تمیز کرد و بعد.. اون رو محکم توی بغلش بلند کرد و به رخت خوابشون در داخل چینگشی برد و ووشیان رو روی او خوابوند...

YOU ARE READING
my secret little love
Fanfictionاگه یه روز عاشق کسی شدید و نمیدونستید چطور ابرازش کنید... امیدوارم مثل من خوش شانس باشید😉