🌾🌿Part 1🌿🌾

1.3K 207 10
                                    

چشم هاش رو از شدت فشاری که حس میکرد روی هم فشار میداد و تقریبا گوشها و صورتش قرمز رنگ شده بودن..

حس میکرد اگه یکم دیگه به خودش فشار بیاره بازوهاش میشکنه اما انگار که قرار باشه جایزه بزرگی رو بخاطر تلاشش بهش بدن ، باز هم ادامه میداد...

به اندازه یک میلی متر لای پلکهاشو باز کرد و فشاری به میله توی دستهاش آورد و قرار گرفتن وزنه توی دستهاش روی جایگاه آخر،   با زنگ خوردن گوشیش که گوشه سالن رها کرده بود همراه شد....

نفس عمیقی کشید و غلتی زد و تقریبا خودش رو از روی دستگاه بدن سازی روی زمین انداخت و با تکیه قرار دادن دستش نیم خیز شد...

دستی به صورتش کشید و  چند بار برای نرمال شدن ضربان قلب و تنفسش عمیق نفس کشید و با دیدن تایمر دستگاه که نشون میداد رکورد قبلیشو شکسته لب هاش به لبخند گشادی باز شد...

-یسسسسسس....

با خوشحالی گفت و بعد از انجام  ژست پیروز مندانه ای  از جاش بلند شد...

کلا یادش رفته بود که چند دقیقه پیش گوشیش داشت خودشو برای جلب توجهش پاره میکرد و بی توجه سمت بطری پروتئین حل شده ای که برای خودش درست کرده بود راه افتاد....

در بطری رو باز کرد و لب هاشو بهم فشار داد.. حتی بوی اون مایع بدمزه هم حالشو بهم میزد....

بی میل دماغشو برای نفهمیدن طعم مایع گرفت و بطری رو سمت لب هاش برد اما هنوز چند جرعه ای ازش نخورده بود که ناگهان در اتاق بدون هیچ اطلاع قبلی ای باز شد و صدای عربده کای که مثل جارچی های عَهد چوسان  بلند اسمشو صدا میکرد توی اتاق پیچید و باعث شد از ترس به جلو هول بخوره و مایع توی دهنش به بیرون پاشیده بشه...

بعد از چند بار سرفه که به کمک دست  کای که به کمرش چنتا ضربه زد، آب از ریه های بیچاره اش بیرون اومد و تازه تونست نگاه جهنمیشو بالا بیاره و به چهره و لبخند همیشگی و مزخرف دوستش بده و دستاشو برای زدن کای بالا ببره اما  اون ،دستاش رو به نشونه تسلیم جلوی صورتش گرفت و متوقفش کرد....

-ساری ساری......

اینو گفت بعد ازین که حس کرد چان بیخیال زدنش شده دستهاش رو پایین آورد....

-بهت گفتم سرتو مثل گاو ننداز پایین و بیا تو.... مگه دوست دخترمی؟...

-معلومه که نه....... من همسرتم..!

کای درحالی که به طور مرموز و چندشی به چان نزدیک میشد و ابروش رو بالا میانداخت گفت و چند بار پلک زد و انگشتش رو روی سینه چان کشید و به حالت لوسی لب زد..

-چاگیاااااا...(عزیزم)

چان چینی به لب و دماغش داد و دستشو بالا آورد و تقریبا یک متر اون طرف تر کای رو هل داد و از کنارش رد شد....

🌾🌿chosan farm🌿🌾Where stories live. Discover now