مقدمه (مهم)

3.8K 325 43
                                    

با نور مستقیم آفتاب که کل اتاق رو  روشن کرده بود بیدار شد و چشماش رو به زور باز کرد و با صدای خشدارش اعتراض کرد:
اون پرده ی لعنتی رو بکش جیمین میدونی به نور آفتاب حساسم

جیمین با بی تفاوتی سمت کمد بزرگ اتاق رفت:
تنها راه برای بیدار کردنتون همینه جونگ کوک شی امروز ارشدها میان و باید به بهترین شکل آماده باشین

جونگ کوک بی حوصله از تخت بلند شد و ربدوشامبر سورمه ایش رو روی بدن برهنه و عضولانی بی نقصش پوشید و به خودش زحمت نداد که جلوش رو ببنده موهای لخت مشکیش رو یک سمت داد و زمزمه کرد:
آره شانس آوردی که بخاطر همین ارشدها هنوز زنده ای

سمت جیمین رفت و از جلوی کمد کنارش زد و با انزجار گفت: دست به لباس های من نزن خودم میدونم چی بپوشم برو حموم رو آماده کن برام.

جیمین بدون حرف سمت حموم رفت واردش شد درو  بست کلافه نفس کشید و تو دلش غر زد:
بچه ی ازخودراضی

وان رو با آب گرم پر کرد و دقت کرد تا همون معطر کننده ها و نرم کننده هایی که دفعه ی پیش خوناشام جوان برای نبودنش حالش رو گرفته بود رو داخل وان بریزه هر چند مطمئن بود که اون حتما دلیل دیگه ای برای آزارش پیدا میکنه در باز شد و صدای جونگ کوک تو حموم پیچید:
امیدوارم این دفعه همونطور که می خوام باشه

سمت وان رفت بدون توجه به جیمین ربدو شامبر رو کف زمین رها کرد و برهنه داخل وان طلاکوبش دراز کشید چشماش رو بست که جیمین تو دلش طبق عادت همیشگیش شروع به شمردن کرد: یک...دو...سه ...

و مثل همیشه جونگ کوک چشماش رو طلبکارانه باز کرد و از بین دندوناش با حرص غرید:
تو کی طریقه ی درست خدمت کردن رو یاد میگیری ؟ واقعا که یه بی خاصیتی ...

جیمین که کاملا به این رفتار عادت داشت پرسید:
چه اشتباهی کردم که عصبانی شدین ؟

جونگ کوک عصبی بهش نگاه کرد:
مگه چشمای کورت ندید ربدوشامبرم رو روی زمین انداختم نکنه منتظری خودم دوباره از وان بیرون بیام و برش دارم احمق

جیمین سمت لباسش که کنار وان رو زمین بود خم شد تا برش داره : متاسفم ولی اگه یادتون باشه هفته ی پیش که خواستم برش دارم از این که به لباستون دست زدم عصبانی شدین و گفتین تکرار نکنم

جونگ کوک دستش رو دراز کرد موهای جیمین رو چنگ زد وسرش رو عقب کشید و جیمین خوب میدونست این کار مورد علاقه ی جونگ کوکه صدای دورگش تو گوشش پیچید:
جواب من رو نده بی عرضه قبل از دست زدن باید اجازه بگیری و اگر اجازه دادم جمعش کنی بعد این همه سال مفت خوری هنوزم یه بی خاصیتی

و همونطور که جیمین انتظار داشت اون رو طرف وان کشیدش وبا شدت سرش رو تو آب فرو کرد که البته جیمین به لطف این حرکت تکراری نفس گیریش خیلی خوب شده بود و اصلا نگران خفه شدن نبود و بعد یه مدت سرش از آب بیرون کشیده شد و با سیلی که تو گوشش خورد کف زمین افتاد جونگ کوک نفسش رو بیرون داد: آدم پست گمشو از جلو چشمم

جیمین سریع بلند شد و از اونجا خارج شد خوب که از اتاق دور شد باحرص زمزمه کرد:
خون خوار وحشی حداقل یکم خلاقیت به خرج بده همیشه موقع عصبانیت همین حرکت های تکراری رو انجام میدی

سمت در امارت بزرگ رفت و وارد باغ شد تا کمی هوا بخوره که باد شدیدی بین موهای خیسش وزید کمی لرزش گرفت که چشمش به جیهوپ که کنار شوگا به درخت تکیه داده بود افتاد

تو دلش گفت:لعنتی چرا این اصیل زاده ها من رو به حال خودم نمیزارن

جیهوپ خنده ی سرخوشانه ای کرد:
باد حرفت رو به گوشم رسوند جیمینی درسته که کوکی باهات خوش اخلاق نیست ولی بهتره وقتی از یه اصیل زاده ناراحتی سکوت کنی بعد سمتش فوت کرد و همزمان با نفس جیهوپ  دوباره باد سرد بین موهای خیس جیمین پیچید

شوگا بهش پوزخند زد: مواظب باش سرما نخوری همینجوریش هم ضعیف و قابل ترحمی

جیمین جوابی بهشون نداد درواقع نه میتونست و نه جرعتش رو داشت که جواب این خوناشام های جوان و گستاخ رو بده ترجیح داد مثل همیشه سریع ازشون دور شه

سمت  ته باغ رفت و روی تاب کهنه ای که هر لحظه امکان کنده شدنه زنجیرش بود نشست سرش رو تکون داد موهای خیس و نم دارش رو پیشونیش بهم ریخت

سرش رو پایین انداخت و با پاش شروع به بازی با خاک کرد چندثانیه سکوت دلنشین که ناگهان افتادن پارچه نرمی رو روی سرش حس کرد و دستی که به آرومی شروع به خشک کردن موهاش کرد

لبخند زد این عطر رو خوب میشناخت صدای جذاب و مردونش تو گوشش پیچید:
هی با موهای خیس خیلی جذاب میشی

پسر از پشت سرش اومد و رو به روش ایستاد حوله رو برداشت ودستش رو بین موهای لخت جیمین فرو کرد و با ملایمت عقب کشید دستش رو به زنجیر تاب گرفت  و روش خم شد و تو چشمای جیمین زل زد:
تو هر روز جذاب تر میشی میتونم بگم جذاب ترین آدمی هستی که تا حالا دیدم.... 

جیمین با لبخند بهش جواب داد:
مگه تو تا حالا غیر از من آدم دیگه ای هم تو زندگیت دیدی پرنس تهیونگ ؟
بلند شد و بدون فاصله روبه روش ایستاد و به پسر قدبلند و جذاب رو به روش خیره شد هنوز دستش رو که بین موهاش بود حس میکرد میدونست اگر چیزی نگه ممکنه تا فردا تهیونگ به همون صورت بهش زل بزنه پس سکوت رو شکست:
آفتاب اذیتت میکنه برو داخل امارت

تهیونگ همونطور که بهش خیره بود دستشو روگونه ی جیمین گذاشت نوازشگونه پایین کشید و آروم سمت گردنش برد با رسیدن به گردنش و حس کردن نبضش آب دهنش رو قورت داد: باشه میرم 

اما هیچ حرکتی نکرد و با اشتیاق به گردن جیمین نگاه کرد هرچند جیمین خوب میدونست که چی می خواد از بچگی همینطور بود پس مثل همیشه دگمه های پیرهنش رو باز کرد و گردن سفیدش رو بیشتر برهنه کرد سمت تهیونگ رفت و دستش رو پشت گردنش گذاشت سر تهیونگ رو کمی پایین کشید تا لباش رو روی پوست گردنش حس کرد و تهیونگ که با اشتیاق کمر جیمین رو گرفت و کامل به خودش نزدیک کرد

بوسه ی آرومی رو گردنش گذاشت و بو کشید جیمین چشماش رو بست و تو دلش شمرد: یک...دو...سه

و مثل همیشه با تیزی دندون نیشی که تو گردنش فرو رفت آه آرومی کشید و مکیده شدن خونش رو حس کرد و همزمان خیسی لبای تهیونگ که روی گردنش بیشتر فشرده میشد

DARK & WILD (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن