12

1K 160 9
                                    

جیمین دگمه های لباس تهیونگ رو باز کرد و بیشتر سمت خودش رو تخت کشید تهیونگ تنش رو بیشتر به جیمین فشارد و وحشیانه تر بوسیدش دست جیمین که حالا زیر لباسش کمرش رو نوازش میکرد داشت از خود بی خودش میکرد سمت گردنش رفت و با ولع شروع به خوردنش کرد صدای ناله های جیمین باعث
شده بود زمان رو فراموش کنه و فقط بخواد عشق بازیشون  رو ادامه بده خودش رو بیشتر به جیمین فشرد و کام عمیق دیگه ای ازش گرفت
ولی بالخره ازش دل کند سریع از روی جیمین بلند شد نفس عمیق کشید و سمت آینه رفت میدونست همین الانشم دیر کرده با هول سعی کرد لباسش رو مرتب کنه که جیمین بلند شد و از تو آینه دلخور نگاش کرد
تهیونگ خندید:اونجوری نگام نکن دیرم شده باید آماده شم امروز جلسه است مهمه من و جیهوپم که وارثیم باید حتما باشیم
جیمین کلافه گفت: میدونم میدونم
تهیونگ سرخوش سمتش رفت و موهاش رو بهم ریخت : اگه اصیل زاده های دیگه نبودن نمیرفتم و تا شب باهات عشق بازی میکردم  ولی حالا حتما باید باشم تا به شایستگی وارث حکومت شک
نکنن میدونی که ....
جیمین:خب تاحالا بهش فکر نکردی که اگه شک کنن بهتره منظورم اگه وارث نباشی شاید اونوقت...
تهیونگ کتش رو پوشید و حرفش رو قطع کرد :نه تا حالا به وارث نبودن فکر نکردم برعکس اینکه وارث حکومتم یکی از چیزاییه که باعث میشه احساس بهتری داشته باشم من واسه همین به دنیا اومدم جیمین
با هیجان سمتش رفت و صورتش رو تو دستاش گرفت: کلی برنامه واسه حکومت تو ذهنم دارم
می خوام با جادوگرا یه اتحاد قویتر درست کنم یه اتحاد واقعی ارشدا باور دارن که نباید بهشون نزدیک شد که در ظاهر خوب باشیم و درباطن دشمن
دستش رو بین موهای جیمین کرد و پیشونیش رو بهش چسبوند :من اینطور فکر نمیکنم می خوام همه چیز رو تغیر بدم اگر روابطمون با جادوگر ها خوب شه شاید دیگه نیازی به دزدیدن دختر های انسان که مثل مادر صدمه ببینن نباشه این بزرگترین هدفیه که همیشه بهش فکر میکردم و تو قرار شاهده تمام موفقیت هام باشی
جیمین لبش رو گزید و ذهن درگیرش رو نادیده گرفت چون میدونست اگر کاری نکنه چیزی که اون قراره شاهدش باشه بودن تهیونگ با لیانا و به دنیا اومدن فرزنداش از اون دختر نیمه جادوگره
تهیونگ خواست بره که جیمین دستش رو گرفت:
صبر کن پس قبل رفتن یه لیوان بنوش میدونم وقتی در این حد نزدیک میشیم تشنت میشه لازم نیست قایمش کنی
سمت جام رفت و خواست پرش کنه که از دستش سرخورد به زمین افتاد
و شکست جیمین با هول گفت:لعنتی الان جمعش میکنم
تهیونگ اخم کرد:لازم نیست دست نزن
که با صدای آخ جیمین سمتش رفت
جیمین:چیزی نیست یه خراش کوچیکه هرچند خون سرخی که از انگشتش اومد واسه خیره کردن نگاه
تهیونگ کافی بود اما سریع به خودش اومد و کلافه سمتش رفت و با اخم دستش رو گرفت:فقط دوتا انسان تو این امارتین هردوتونم به من که میرسین یادتون میاد بزنین یه جاتون رو ببرین ...
خواست دستمال رو روی دستش بذاره
ولی جیمین دستش رو گرفت :متاسفم  فقط حالا که دستم زخمیه ...
بهش نزدیک شد و انگشتش رو سمت دهن تهیونگ برد و رو لبش کشید: نیازی به دستمال نیست ترجیح میدم برای تو باشه
و انگشتش رو تو دهن تهیونگ گذاشت تهیونگ ناخوداگاه از مزه خون چشماش رو بست و از خونش مکید تمام این مدت دیگه سمت خون جیمین نرفته بود ولی حرکت ناگهانی جیمین اون رو از خود بی خود کرد با لذت انگشتش رو لیسید و خونش رو بیشتر مزه کرد جیمین با گونه های سرخ شده فقط تماشا میکرد
اما بعد مدتی تهیونگ سریع سرش رو عقب کشید مچ دسته جیمین رو محکم گرفت و از لباش دور کرد و کمی فشار داد طوری که جیمین چهرش از درد توهم رفت تهیونگ با لحن جدی بهش گفت: تو چرا بازم اینکارو میکنی جیمین دیگه نمی خوام به خونت
نزدیک شم دیگه وسوسم نکن فهمیدی
جیمین شرمنده جواب داد:متاسفم
تهیونگ فشار دستش رو کم کرد و  بعد بوسه ی آرومی رو انگشت جیمین زد و بدون حرف از اتاق خارج شد.
______________

DARK & WILD (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن