5

1.2K 232 21
                                    

جیمین وارد اتاقش شد یه راست سمت پارچ آب رفت و تمام آب پارچ رو روی سرش خالی کرد حالا خوب میدونست لیانا چرا به اونجا اومده و اینکه برای ادامه نسل اینجا نیست...
بنظر جادوگرا تو این مدت فقط وانمود به صلح میکردن و به این نتیجه رسیدن که نباید خوناشام ها رو به وجود میاوردن ولی حالا تعداد خوناشام ها اونقدری هست که ترجیح میدن از راهی غیر از جنگ قدرتشون رو کم کنن

لیانا درسته که پدرش انسانه ولی مادرش جادوگر بوده که توی یکی از درگیری های بین خوناشام
ها و جادوگرها از بین میره و اون از بچگی خارج از سرزمین جادو کنار پدر انسانش بزرگ میشه اون به
قدرتمندیه جادوگرای اصیل نیست و فقط سطح
ضعیفی از جادو رو از مادرش به ارث برده ولی عوضش از بچگی اون رو برای نفوذ و جاسوسی خوناشام ها آموزش دادن و پیدا شدنش توسط خوناشام ها و وارد شدنش همه با نقشه بود

جیمین هنوز مطمئن نبود کار درستی کرده باشه نمیدونست از پس کاری که لیانا ازش خواسته انجام بده برمیاد یا نه؟

که با حوله ای که رو موهای خیسش افتاد خشکش زد ته دلش میخواست که تهیونگ باشه اما عطری که  احساس میکرد مطمئنش میکرد که اون نیست عقب برگشت وبا دیدن شوگا نفس عمیق کشید:
هیونگ جدا تا کی می خوای همینطور یه دفعه تو اتاقم ظاهر شی؟شما خوناشام ها مشکلتون با در چیه؟

شوگا لبخند زد: هیچی فقط قیافت رو وقتی که یه دفعه از دیدنم کپ می کنی دوست دارم چت شده ؟انگار با خودت درگیری؟

جیمین حوله رو از سرش کشید وخودش رو روی تخت انداخت از بعد کار جونگ کوک و اومدن لیانا شوگا اهمیت بیشتری بهش میداد شاید چون میدونست دیگه تهیونگی سد راهش نیست جیمین چشماش رو بست: هیچی فقط روز خسته کننده و همزمان هیجان انگیزی داشتم آم باهام کاری داری هیونگ؟

که حس کرد تخت کمی پایین رفت و با سایه ای که روش افتاد چشماش رو باز کرد که شوگارو رو خودش در حالی که دستاش رو دوطرفش تکیه داده بود دید خواست خودش رو از زیرش بالا بکشه ولی با نزدیک شدن صورت شوگا بهش برعکس بیشتر تو تخت فرو رفت شوگا خونسرد زمزمه کرد:
تو یه چیزیت شده جیمین فکر نکن می تونی ازم پنهون کنی ...

جیمین آب دهنش رو قورت داد:
نه..چی ...چیزی نیست اصلا حالا هرچی تو چرا تازگیا انقدر نگران من میشی؟

شوگا موهای خیس جیمین رو از پیشونیش کنار زد:
تازگیا نگرانت نشدم تو تازه داری متوجه من میشی شاید چون بلاخره فهمیدی تهیونگ اونی نیست که فکر میکردی؟

جیمین نگاش غمگین شد:شاید اون هم همیشه همینطور بود فقط من دیر فهمیدم

یونگی که انتظار ناامیدی جیمین از تهیونگ رو نداشت کنارش به پهلو دراز کشید: پس واقعا یه اتفاقی افتاده اولین باره از خوناشامت دفاع نمی کنی

DARK & WILD (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن