8

1.1K 174 15
                                    

جین وارد سالن اصلی شد و جیهوپ هم پشت سرش وارد شد کنار ایستاد و اعتراض کرد:
نباید جلوم رو می گرفتین جونگ کوک باید مجازات میشد کارش غیرقابل بخششه

جین دوتا جام رو پر کرد و یکی رو به جیهوپ داد: درست میگی

جونگ کوک کارش اشتباه بود و مطمئنن نامجون مجازاتش میکنه ولی دلیل نمیشه تو تا این حد خشن رفتار کنی این که برادرت به ملکت کشش داره یه موضوع طبیعیه هرچی باشه اون تنها دختر اینجاست ولی این زودگذره وقتی اون دختر کاملا برای تو شه و فرزند هات رو به دنیا بیاره اون هم قیدش رو میزنه و تو و جونگ کوک بازهم برادرهای دردسرساز هم میشین

جیهوپ پوزخند زد:خودت میدونی که لیانا فقط برای من نمیشه

جین اخم کرد :اون فقط برای تو و تهیونگه ما اینطور نسلمون رو حفظ کردیم

بهش نزدیک شد :
نذار عشق و حسادتت باعث شه وظیفت برای
حفظ نژاد و حکومتت رو فراموش کنی لیانا زیباست و بودن باهاش برات لذت بخشه ولی واقعیت اینه که
هرچقدر هم عاشقش باشی اون مثل همه دخترهای انسان خیلی زود از پیشت میره و اونوقت فقط برادرهات و پسرهات کنارت می مونن...پس بهتر این خطای جونگ کوک رو نادیده بگیری

جیهوپ عصبی داد زد: نه...من دیدم که لیانا با میل خودش کنارش بود جونگ کوک اون رو به خودش علاقه مند کرده اگر لیانا جلوم رو نگرفته بود قبل رسیدن شما جونگ کوک جواب کارش رو میگرفت ولی لیانا مثل یه عاشق از اون دفاع کرد.

جین لبخند زد:خب شاید جونگ کوک بیشتر از تو براش تلاش کرده اگر تا این حد می خوایش پس شاید توهم باید بیشتر تلاش کنی به هرحال اونی که قراره لیانا ملکش شه تویی نه جونگ کوک شاید باید این رو به لیانا بهتر از قبل بفهمونی ...

جیهوپ کلافه از جامش نوشید سهیم شدن لیانا با تهیونگ به اندازه ی کافی آزارش میداد دیگه جونگ کوک رو تحمل نمیکرد باید هرطور شده جونگ کوک رو از لیانا دور میکرد.
_______________________

لیانا با نگرانی تو اتاقش راه میرفت تهیونگ بعد از بحثشون اون رو به اتاقش برده بود و خودش رفته بود تا از حال کوکی باخبر شه و لیانا بی نهایت نگران برگشتنش بود احساساتش به جونگ کوک باعث شد اون نتونه خودش رو کنترل کنه و خودش رو تو دردسر بندازه اون باید بدون درگیر کردن خودش برادر هارو به جون هم مینداخت

اما اگر بخاطر این اشتباهش تهیونگ و جیهوپ توسط ارشد ها دستور بگیرن قبل اینکه حکومت بهشون برسه وارث داشته باشن چی؟اون نابود میشد...همه نقشه هاش بهم میریخت...و باید برای همیشه با این خون خوار ها زندگی میکرد...

کلافه رو تخت نشست و موهاش رو چنگ زد:
لعنت به من چرا چنین کاری کردم آخه چطور عاشق اون خوناشامه گستاخ شدم
که با این حرفش خودش چند ثانیه سکوت کرد باورش نمیشد این جمله رو به زبون آورده

DARK & WILD (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن