11

1K 177 9
                                    

جیمین سفارش غذای جونگ کوک رو از آشپزخونه گرفت وسمت اتاقش رفت جلو اتاقش توقف کرد یه
مدت بود جونگ کوک کاری به کارش نداشت تا امروز که وسط راهرو زد پخش زمینش کرد و به قیافه
جیمین که از درد توهم رفته بود کلی خندید بعدم سرخوش گفت شامش رو تو اتاقش می خوره و شب حتما خود جیمین براش بیاره تو اتاق...
نفسش رو کلافه بیرون داد تو دلش با حرص گفت: کاش جیهوپ صاعقه رو تو فرق سرت میزد مغزت
جزغاله میشد راحت میشدم از شرت...
آروم در زد که به سرعت در باز شد و جونگ کوک جلوش ظاهر شد با سرخوشی با یه دستش سینی رو ازش گرفت و دست دیگش رو دور گردن جیمین انداخت و کشیدش تو اتاق جیمین که شوکه شده بود سعی میکرد از کوکی فاصله بگیره که پرت شد رو مبل جونگ کوک میز رو با پاش جلو جیمین هول داد و سینی شام رو روش گذاشت و خودشم کنار جیمین نشست با لبخند شونش رو فشرد:هی جیمینی چطوری پسر؟ یه مدت هست سراغت رو نگرفتم گفتم امشب یه دستی به سر و گوشت بکشم ببینم در چه حالی؟
جیمین قیافش از حالت متعجب به جدی تغیر کرد و با لحن سردی گفت:آهان مرسی جونگ کوک میدونستم
حالت خوب شه سریع سراغم رو میگیری چون حالا که با جیهوپم دعوات شده دیگه هیشکی دور و برت
نیست تنها سرگرمیت منم مگه نه؟
کوکی با حرص لبش رو گاز گرفت:آفرین آفرین تیکه خوبی انداختی این مدت به حاله خودت ولت کردم
زبونت دراز شده .
به مبل تکیه داد :نگفتم بیای حالت رو بگیرم پس وسوسم نکن
جیمین :پس اگه کاری نداری من برم...
جونگ کوک دوباره دستش رو دورگردن جیمین انداخت:هی پسر بی خیال انقدر قیافه نگیر و یه شب رو با برادر خوناشامت گپ بزن هوم؟
جیمین دیگه مطمئن بود کوکی یه فکری تو سرشه این رفتارش حتی بیشتر از وقتی که ازش عصبانی میشد میترسوندش جونگ کوک جام سرخ رنگش رو برداشت و لیوان لیمونادم دست جیمین داد:بیا نمیدونم چه نوشیدنی دوست داری ولی لیموناد رو واسه تو گفتم بلکه بزنیم به سلامتی
و با لبخند لیوان رو دست جیمین داد جیمین با تردید به لیوان نگاه کرد حوصله بازی نداشت پس رک حرفش رو زد:جونگ کوک شی نکنه تو لیوان زهر ریختی واسه همین مهربون شدی ؟ اگه اینطور نیست پس لطفا بگو چی می خوای و چه خبر شده احتیاجی به نقش بازی کردن نیست
جونگ کوک جامش رو تا نصفه سر کشید و لباش رو که به خاطر خون قرمز شده بود لیسید
چندثانیه به رو به روش خیره شد و با لحنه
سرد و جدی همیشگیش به جیمین گفت:آره فکر کردم تو یه فاز دوستانه باهات حرف بزنم ولی خودمم دیگه دارم حالت تهوع میگیرم پس میرم سر اصل مطلب ...جیمین من می خوام جای تهیونگ رو بگیرم می خوام کاری کنم که پدر از حکومت وایلد ها برکنارش کنه و به جاش من رو بذاره و تو باید
کمکم کنی...
جیمین متعجب و گیج بهش خیره شده بود مغزش یه کلمه از حرفای جونگ کوک روهم نفهمیده بود
کوکی تو چشمای جیمین خیره شد:براش نقشه دارم و تو یکی از قسمت های مهمه نقشمی
جیمین که تازه معنی حرفاش و فهمیده بود شوکه از جاش بلند شد و سمت در رفت که جونگ کوک جلوش ایستاد
جیمین با ناباوری خندید:فک کنم قاطی کردی ؟هیچ معلوم هست چی میگی؟یعنی الان چون واسم لیموناد سفارش دادی انتظار داری من همه بدی های تو رو فراموش کنم بعد قبول کنم باهات همدست شم تا تو
تهیونگ رو از حکومت برکنار کنی بعدم خودت جاش بشینی ؟تو دیوونه ای حتی فکر این که باهات همدست شم واسم وحشت ناکه فکر کردی من یادم رفته ...
که کوکی سمتش رفت جلو دهنه جیمین رو گرفت و هولش داد عقب :واقعا که احمقی ...گوش کن بهم بعد دهنت رو باز کن جیمین دوست دارم بهت بگم اگه کمکم نکنی هرجور شده گردنت رو پاره میکنم ...
ولی عوضش منطقی برات توضیح میدم با نقشه ی من تهیونگ برکنار میشه و من وارث میشم پس یعنی
لیانا به جای تهیونگ ملکه من میشه و تهیونگ از دور حکومت و ادامه نسل خارج میشه هوم؟
جیمین بعد شنیدن حرفاش لبش رو آروم گزید
جونگ کوک لبخند زد و نزدیکش شد و دوتا دستاشو رو شونه ی جیمین که تو سکوت بهش خیره شده بود گذاشت و زمزمه کرد:آره جیمین میدونم الان داری به چی فکر میکنی این یعنی تنها مانعی که بین شما دوتاست از بین میره تهیونگ میتونه همیشه کنار تو باشه ...فقط تو... خوب میدونم همدیگرو دوست دارین پس هردومون این فرصت رو داریم که عشقمون رو به دست بیاریم حالا نظرت چیه ؟؟
جیمین نفس عمیقی کشید چشماشو روهم فشرد و موهاش رو چنگ زد بعد چندثانیه نگاهش رو به جونگ کوک دوخت و آروم لیوان لیموناد رو از میز کنارش برداشت و کمی ازش نوشید جونگ کوک پیروزمندانه
لبخند زد و جیمین زمزمه کرد:باشه حالا بهم بگو نقشت دقیقا چیه جونگ
_____________________
جیهوپ رو صندلی مجلل طلاکوبی شدش نشسته بود و لیانا تو بغلش داشت کتاب شعر مورد علاقش رو
براش میخوند و جیهوپ هر لحظه بیشتر مست عطر و صدای دلنشینه ملکش میشد لیانارو به خودش بیشتر
فشرد و کنار گوشش زمزمه کرد:وقتی کنارمی ضربان قلبمو حس میکنم ...
لیانا لبخند زد:مثل من
جیهوپ سرش رو تکون داد:نه واسه من فرق داره ما خوناشام ها قلبمون سرده ضربانش آروم و ضعیفه قبل تو حتی شک داشتم که واقعا قلبی دارم یا نه ؟چون فقط به دو دلیل میتونیم حسش کنیم ؟
لیانا لبخند زد:یکیش زمانی که عاشق شین دلیل دیگش چیه؟
جیهوپ:یکی وقتی عاشق شیم ضربانش رو حس میکنیم یکی وقتی قلبمون بشکنه تیر کشیدنش رو حس میکنیم
لیانا با چشمای ناراحت نگاش کرد:تا حالا قلبت تیر کشیده
جیهوپ نگاش غمگین شد:یکبار...وقتی مادرم رو از دست دادم
بوسه ای رو موهاش زد لیانا بیشتر سرش رو سمت
جیهوپ برگردوند و هر دو همزمان لباشون رو روهم قرار دادن یه بوسه ی آروم و عاشقونه که هر لحظه
پرحرارت تر میشد ولی جیهوپ ناچار تمومش کرد بوسه ای به پیشونی لیانا زد:باید برم پیش ارشدا جلسه داریم یکی از اصیل زاده هاکه منطقه ی غربی رو بهش دادیم واسمون از انجمن جادوگرها خبر آورده من و
تهیونگم باید به موقع تو جلسه باشیم
لیانا قیافه دلخور به خودش گرفت:میدونم پس قول بده شام رو باهم بخوریم جیهوپ به علامت مثبت چشماش رو روهم فشرد لیانا بوسه ی آرومی رو گونش زد و از اتاق خارج شد نفس عمیقی کشید و محکم رو قلبش کوبید: کاش من هم تورو احساس نمی کردم لعنتی من بهت گوش نمیدم پس لطفا خفه شو 
و به سرعت سمت اتاق جونگ کوک رفت داخل شد و صداش زد:جونگ کوک وقتشه از طرفه جیمین مطمئنی؟ اگر نتونه کارش رو درست انجام بده ممکنه...
جونگ کوک سمتش رفت:نگران نباش اون واسه داشتن تهیونگم که شده از پسش برمیاد ولی لیانا من
نمی تونم این کار رو باهات بکنم کاش بهم فرصت میدادی شاید نقشه ی بهتری پیدا...
که لیانا با بوسه ای که رو لبش زد ساکتش کرد: تو گفتی می خوای جای تهیونگ رو بگیری تا باهم باشیم منم گفتم راهش رو میدونم بهم اعتماد کن اگر جیمینم درست عمل کنه تهیونگ شانسی نداره
بغض کرد:من نمی تونم بیشتر از این تهیونگ رو تحمل کنم جونگ کوک اون آخر من رو با عطشش میکشه
جونگ کوک بوسیدش و تو آغوشش کشید و کنار گوشش گفت:نمیذارم ...تقاص کارش رو پس میده
سرش رو تو گودی گردنه لیانا فرو کرد و عمیق بوسید و زبونش رو روش کشید آروم زمزمه کرد: متاسفم
لیانا گیاه برگ مانند کوچیکی رو تو دسته جونگ کوک گذاشت:من آماده ام انجامش بده و یادت نره قبل رفتن این رو بخوری جیمین گفت بوی خون زو از بین میبره.
جونگ کوک برگ رو گرفت بوسه ی دیگه ای به گردنه لیانا زد لیانا چشم هاش رو بست و جونگ کوک
دندون های نیشش رو به آرومی وارد گردنش کرد لیانا ناله ای کرد و مکیده شدن خونش رو حس کرد و
همینطور لب های داغ جونگ کوک که برعکس انتظارش این حس رو براش خوشایند میکرد.
____________________________

چینگوها لطفا اگر داستان رو میخونید ووت دادن رو فراموش نکنید ممنون❤

DARK & WILD (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن