15

1K 154 16
                                    

جونگ کوک در حالی که سعی میکرد جلوی اشکاش رو بگیره به لیانا که صلیب توی دست هاش بود خیره شده بود میدونست دیگه نمی بینتش ولی همین که جای دیگه حالش خوب باشه و زنده بمونه براش کافی بود
قطره اشکی از چشم لیانا سر خورد و زمزمه کرد دوستت دارم جونگ کوک
و بعد صلیب از دستش رها شد و بدن بی جونش روی زمین افتاد چند ثانیه همه با حیرت بهش خیره شدن و بعد صدای وحشت زده ی جیهوپ توی اتاق پیچید: لیانا، صدای ضربان قلبش رو نمیشنوم جیمین بیارش بیرون
جیمین به سرعت وارد حلقه شد و بدن سرد لیانارو ازش بیرون آورد کوکی به سرعت سمتش رفت و تو آغوشش گرفت :نه...نه...حتما بخشی از جادوی انتقاله اون می خواست بره مگه نه؟ قرار بود زنده بمونه
سر جیمین داد زد :چرا اینطور شد مگه نمی خواست فرار کنه؟
همشون توی شوک بودن جیمین اشکاش سر خورد
جونگ کوک لیانارو به خودش فشرد:لطفا لیانا تو نباید بمیری
و بغض صداش رو خفه کرد جیمین موهاش رو چنگ زد و به تهیونگ نگاه کرد:نه نباید اینطور میشد گفت می خواد فرارکنه گفت نمیخواد بمیره حتما جادو قویتر از توانش بوده نتونسته منتقل شه
تهیونگ سمتش رفت و جیمین رو که ترسیده و غمگین بود تو اغوشش کشید
که همون لحظه ارشدها که تازه برگشته بودن وارد شدن شوگا بی حال چشماش رو بست و درحد یه اتصال ذهنی کوتاه بدون حرف زدن همه چیز رو براشون روشن کرد
جین و نامجون چند دقیقه تو سکوت به لیانا خیره شدن باور اتفاقات براشون سخت بود جین نفسش رو کلافه بیرون داد:باورم نمیشه همه چی بهم ریخته جادوگرای لعنتی عزا داری رو تموم کنین در هر صورت اگر اینجاهم میموند غیر از مرگ سرنوشت دیگه ای نداشت شماهم برای پنهون کاریتون مجازات ...
که نامجون ساکتش کرد:با احترام باید بهت بگم لطفا خفه شو جین به چهره ی غمگین شاهزاده هامون نگاه کن و کمی با ملاحظه تر باش اون دختر فقط یه قربانی بود بنظرم چنین مرگی براش ظالمانه بود
که با صدای جونگ کوک که هنوز لیانا رو محکم تو آغوشش گرفته بود نگاه ها سمتش برگشت:نه لیانا نمرده...ضعیفه خیلی ضعیفه ولی میشنوم ضربان داره همه ساکت شدن و ذهنشون رو متمرکز کردن شوگا شونش رو فشرد:من چیزی نمیشنوم جونگ کوک
کوکی :چرا من شنیدم خیلی ضعیفه ولی قلبش میتپه
تهیونگ:چنین چیزی ممکن نیست...
ولی تپش ضعیف قلب لیانا همشون رو متعجب کرد جونگ کوک خندید:شنیدین
جین اخم کرد:این ممکن نیست اون یه نیمه انسانه با چنین ضربانی نمیتونه زنده بمونه شاید یه طلسمه شایدم نقشه ای پشتش هست نامجون نمیتونیم ریسک کنیم
نامجون:چرا جین اتفاقا میتونیم چون زنده موندنش کمک بزرگی به ما میکنه سمت لیانا رفت و نبض دستش رو گرفت:آره انگار ضربان داره ولی ضعیفه تو حالت عادی باید بمیره ولی انگار چیزی اون رو زنده نگهش داشته باید مواظب باشیم شاید طلسمی باشه برای آسیب به ما
جین:نامجون ما از کار جادوگرا سر درنمیاریم نمیدونیم دوباره چه نقشه ای دارن
نامجون حرفش رو تایید کرد:پس برای فهمیدنش فقط یه نفر هست که کامل سر از کار جادو درمیاره مجبوریم بازم ازش کمک بگیریم تا بفهمیم چه بلایی سرش آوردن
به شوگا نگاه کرد: خودت میدونی کجا باید پیداش کنی؟اونو بیارش شوگا
شوگا عصبی چشماش رو فشرد:حتما من باید دنبال اون عفریته برم؟
جین:وقت واسه تلف کردن نداریم پسر هرطور شده بیارش
شوگا نفسش رو کلافه بیرون داد و رو چشم بر هم زدنی ناپدید شد این که بعد از این همه سال باید دوباره میدیدش عصبیش میکرد به هرحال اون بخشی از خاطرات بچگیش بود که خیلی وقت بود فراموشش کرده بود سمت بلندترین کوهی که مرز بین جادوگرها و خوناشام ها بود رفت حتی با سرعت خوناشامیش هم یک ساعت زمان برده بود که برای یه خوناشام مدت زمان زیادی به حساب میومد پایین کوه به سمت
دسته ی اسب های بالدار که در آرامش سیر میکردن رفت دستی به یال یکیشون کشید:هی چطوری دختر؟ اسب شیهه ای کشید شوگا خندید:اوه ببخشید منظورم چطوری پسر؟ آه خیلی وقته اون عجوزه رو ندیدم میدونم توهم دلت نمیخواد ولی مطمئنم کوه رو پر از طلسم و جادو کرده پس زحمت بردنم از آسمون باتو

DARK & WILD (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن