9

1.1K 169 7
                                    

یونگی کلافه نفسش رو بیرون داد و به تخت خالی جیمین نگاه کرد صبح به این زودی کجا رفته بود؟ همیشه این موقع خواب بود یونگی دوست داشت قبل بیدار شدن اون رو تماشا کنه روی تخت نشست و نفس عمیق کشید اخماش توهم رفت بوی جیمین ضعیف بود حالا مطمئن بود که دیشب اصلا تو اتاقش نبوده باید ازش میپرسید که کجا رفته حالا که جیمین قبولش کرده بود نسبت به قبل وابستگیش خیلی بهش بیشتر شده بود بلند شد و از بالکن پایین پرید که دقیقا جلوی لیانا فرود اومد برگشت سمتش از چشم های لیانا مشخص بود دیشب اصلا نخوابیده
شوگا بهش چشمک زد:صبح بخیر پرنسس مثله اینکه واسه آتیشی که دیروز به پا کردی خوب نخوابیدی؟
من اون موقع بیرون امارت بودم وگرنه یه حرکتی میزدم
لیانا لبخند خجالت زده ای زد:صبح بخیر یونگی
راستش روز سختی بود دیشب خیلی ناراحت بودم ولی جیمین اومد و دلداریم داد
یونگی ابرو بالا انداخت:اوه درسته خوبه که باهم رابطتون خوبه ...آم خب دیشب جیمین کی برگشت اتاقش
لیانا شونه بالا انداخت:اول شب رفت بهم گفت میره و با تهیونگ کمی حرف میزنه تا ازم عصبانی نباشه اگه دیدیش ازش تشکر کن
شوگا جدی سرش رو به علامت مثبت تکون داد :
که اینطور پس رفت تا با تهیونگ حرف بزنه ...
باشه من دیگه باید برم لیانا تا بعد

و به سرعت ازلیانا دور شد عصبی پوزخند زد و دندوناش رو از شدت عصبانیت بهم فشرد فکری که تو ذهنش میومد و دلیل نبودن جیمین تو اتاقش خشمش رو بیشتر میکرد امیدوار بود چیزی که فکر میکرد نباشه دستش رو مشت کرد و با خودش زمزمه کرد :بهتره با من بازی نکنی جیمین... وگرنه بد می بینی
_

_________________

لیانا بعد رفتن شوگا داخل امارت برگشت تمام دیشب با خودش درگیر بود اما بالاخره به خودش مسلط شده
بود و حالا دوباره همه چیز رو باید طبق نقشش پیش
می برد حتی بهتر از قبل اون باید قبل از اینکه مجبور شه برای این خوناشام ها فرزند بیاره یا آسیب ببینه اون هارو به جون هم بندازه و به جایی که بهش تعلق داره برگرده حالا که جیمین هم طبق چیزی که لیانا ازش خواسته بود با شوگا صمیمی شده بود و تهیونگ روهم در کنترلش داشت لیانا فقط باید شوگا رو متوجه خیانتش میکرد و این میتونست جرقه های حسادت و خشم بین تهیونگ و شوگا رو روشن کنه و از اونطرف هم جیهوپ و جونگ کوک الان کاملا به خون هم تشنه ان این حسادت و جنگ بینشون اگر همینطور بیشتر بشه باعث میشه خوناشام های اصیله دیگه صلاحیت نامجون و جین و پسراشون رو واسه حکومت زیرسوال ببرن
شاید الان یه جرقه کوچیک باشه ولی میتونه تبدیل به آتیشی بشه برای سوزوندن همشون وقتی خوناشام ها خودشون باهم درگیر شن و اتحادشون ضعیف شه فرصت خوبیه واسه جادوگرها.
حالا فقط باید سعی میکرد جلوی قلبش رو بگیره چون اون برای عاشق شدن به اینجا نیومده بود.

لیانا جلوی در اتاق جیهوپ ایستاد نفس عمیقی کشید اون نگران خشم جیهوپ بود که شاید فعلا به دستور ارشدا سراغش نرفته بود ولی راحت ازش نمیگذشت پس بهتر بود خودش سعی کنه دوباره جیهوپ رو تحت کنترلش دربیاره....
در زد وقتی صدایی نشنید آروم وارد شد جیهوپ روی صندلی مجلل کنار تراس نشسته بود و به بیرون
خیره شده بود لیانا طرفش رفت و جلوش ایستاد جیهوپ بدون اینکه بهش نگاه کنه گفت:
لیانا تو واقعا دختر شجاعی هستی وسط امارت برهنه تو بقل برادرمی بخاطرش وسط دعوای دوستانمون میپری و حالاهم با آرامش خودت اومدی و رو به روم ایستادی انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده ...
یدفعه از صندلی بلند شد و با شدت موهای لیانارو چنگ زد و سمت خودش کشید:اگر تا الان چیزی بهت نگفتم بخاطر دستور جین بود
فکر کردی با وجود چنین کاری هنوزم مثل یه پرنسس باهات رفتار میکنم؟
لیانا که از درد چهرش توهم رفته بود سعی کرد از جیهوپ جدا شه ولی جیهوپ کمرش رو گرفت و محکم روی صندلی پرتش کرد روش خم شد و دستاش رو دوطرفش گذاشت و داد زد:
فکر کردی با هر خوناشامی که به دلت نشست میتونی وقت بگذرونی ؟فکر کردی واسه عشق و عاشقی اینجا اومدی؟
دوباره موهاش رو کشید و با دست دیگش مشت
محکمی کناره صورت لیانا به صندلی زد که باعث شکستن تکیه گاهش شد و دوباره نعره زد: نه بانوی زیبا یادت نره وظیفت اینجا چیه نمیزارم اینجا هر غلطی که دلت میخواد بکنی یکبار دیگه بخوای پات رو از گلیمت بیشتر دراز کنی دیگه به این خوبی باهات حرف نمیزنم
لیانا که فکر می کرد جیهوپ آروم شده و انتظار چنین عصبانیتی رو نداشت با ترس بهش نگاه کرد:
من...من اشتباه کردم جیهوپ لطفا اینطور نباش
جیهوپ به چشم های اشکیش نگاه کرد بعد چندثانیه با لحن سردی گفت: پشیمونیت فایده نداره دیگه برام مهم نیست ارشدا چی میگن بهتر زودتر تکلیفت رو مشخص کنم تا بفهمی برای چی اینجایی مطمئنم اگه قبل گرفتن حکومت هم وارثام به دنیا بیان مشکلی پیش نمیاد توهم درگیر بزرگ کردن بچه هات میشی و دیگه تنها نمی مونی که اینجا دنبال عشق و عاشقی باشی
جیهوپ بولیزش رو از تنش درآورد و لیانا با وحشت خواست سمت در بدوه ولی جیهوپ سریع گرفتش و با عصبانیت هولش داد سمته تخت...
لیانا باشدت روی تخت پرت شد که باعث شد
پیشونیش به قسمت چوبی تخت بخوره از شدت درد ناله کرد و دستشو رو پیشونیش گذاشت به خاطر
سرگیجه چشماش رو بست جیهوپ چندثانیه شوکه بهش نگاه کرد و بعد با نگرانی سمتش رفت:لیانا؟
صورتش رو با ترس بین دستاش گرفت :چشمات رو باز کن ببینم ؟حالت خوبه؟
لیانا با اینکه خیلی درد نداشت ولی میدونست آسیب دیدنش به نفعش شده پس خودش رو تو بقل جیهوپ انداخت و دستش رو محکم دورش حلقه کرد و سرش رو تو گودی گردن جیهوپ فرو کرد جیهوپ که انتظار چنین عکس العملی رو نداشت بدون حرکت به همون حالت باقی موند .
لیانا با بغض زمزمه کرد:متاسفم حق باتوی نباید سمت جونگ کوک میرفتم ولی جیهوپ من اینجا خیلی تنهام تهیونگ که اصلا دوستم نداره منم بهش علاقه ای ندارم از اول تو رو دوست داشتم ولی تو همش درگیر کارای حکومتی اصلا پیشم نیستی
جونگ کوک همش میومد پیشم باهام خوب بود میگفت عاشقمه حتی با اینکه قرار نیست بهش فرزندی بدم انقدر احساس تنهایی میکردم که منم سمتش رفتم ولی من واقعا عاشقه توام جیهوپ اگه ازم متنفرشی و دوسم نداشته باشی نمیتونم تحمل کنم
جیهوپ که بخاطر آسیب دیدن لیانا ترسیده بود و عذاب وجدان عصبانیتش رو از بین برده بود
نفس عمیقی کشید تا بیشتر به خودش مسلط شه زمزمه کرد:نمی خواستم بهت آسیب بزنم ولی نباید
امروز سراغم میومدی من حس میکنم تو صادق نیستی لیانا اگه واقعا عاشق منی پس چرا انقدر راحت خودت رو در اختیار جونگ کوک گذاشتی؟
لیانا با عصبانیت از آغوشش بیرون اومد و با بغض داد زد:آره راحت خودم رو در اختیارش قرار دادم در اختیار یه مشت خوناشام که من رو دزدیدن اینجا زندونیم کردن و مجبورم واسه ادامه نسل با دوتاشون باشم اصلا مگه واست مهمه اگه دوستم داشتی مثل
کوک تلاش میکردی قلبم رو به دست بیاری ولی تو فقط هر روز یه نگاه مهربون و یه لبخند تحویلم میدادی و میرفتی
اشکاش سر خورد سمتش رفت و هولش داد که جیهوپ یه ذره هم از جاش تکون نخورد
توهم دوستم نداری فقط بخاطر غرورت ناراحتی چون قبل تو با کوکی بودم بهت برخورده وگرنه که
همینجوریشم من با دونفرتونم پس ادای پسری که شکسته عشقی خورده رو درنیار شما خوناشام ها رو چه به عشق و عاشقی اصلا باشه قبول هر کار میخوای بکن مگه فقط همین واست مهم نیست ادامه نسلت
دستش رو سمت پیرهنش برد و از شونه هاش پایین کشید با بدن برهنه دوباره سمت جیهوپ رفت و به سینش مشت زد: بیا زودتر تمومش کن لعنتی هرکار دوست داری بکن
ولی جیهوپ دستاش رو گرفت و آروم کشیدش تو بقلش از خودش ناراحت شده بود دوست نداشت لیانای زیباش رو انقدر آشفته ببینه خیلی زود تحت تاثیر نمایش لیانا قرار گرفت و خودش رو سرزنش کرد که دختر بیچاره رو درک نکرده
موهاش رو نوازش کرد و کنار گوشش زمزمه کرد: هیش بسه ...بسه لیانا کاریت ندارم آروم باش
لیانا صدای هق هقش بلند شد:من فقط می خوام یکی من رو واسه ی خودم دوست داشته باشه جیهوپ
می فهمی؟ تو و تهیونگ من رو فقط واسه حکومت می خواین
که جیهوپ ازش جدا شد لباس لینارو دوباره تنش کرد اشک هوی دخترک رو پاک کرد و لباشو رو لبش گذاشت وعمیق بوسیدش بعد بوسه های آروم رو رد اشکاش زد: من دوستت دارم لیانا از همون لحظه اول که دیدمت فقط به داشتنه عشقت برای خودم فکر میکردم نه چیز دیگه ولی نمی تونی فقط واسه من باشی برای همین فکر کردم فاصلم رو باهات حفظ کنم تا خیلی وابسته نشم چون میترسیدم این حسادت و عشق باعث شه حتی تهیونگ روهم نتونم تحمل کنم می فهمی؟
صورتش رو تو دستاش گرفت:من عاشقتم لیانا لطفا دیگه به کسی نزدیک نشو
که اینبار لیانا خودش رو بالا کشید و بوسیدش جیهوپ چشم هاش رو بست و از بوسه های لیانا لذت برد لیانا آروم ازش جدا شد و دوباره خودش رو تو آغوش جیهوپ جا کرد و جیهوپ به موهاش بوسه زد و زمزمه کرد:بیا فراموشش کنیم تو درست میگی تقصیر منم بود دیگه نمیذارم احساس تنهایی کنی
لیانا لبخند زد سرش از شدت فشار و هیجان کمی
تیر کشید عشق جیهوپ رو هم مثل جونگ کوک نسبت به خودش حس میکرد ولی میدونست که جایی کنارشون نداره
درواقع خیلی از اشک هاش موقع حرف زدن راجب تنهاییش و بی ارزشیش واقعی بودن جادوگرا مادرش رو بخاطر بچه دار شدن از یه انسان همیشه سرزنش میکردن پدرش بعد مرگ مادرش اهمیت زیادی بهش
نمیداد همیشه یه دختر تنها بود که بخاطر متفاوت بودنش نمی تونست با انسان ها هم روابط خوبی داشته باشه ولی بعد لیانا شد یکی از دخترایی که جادوگر ها واسه نقششون در نظر گرفتن و آموزشش دادن و به اینجا فرستادنش حالا اون ارزش و احترام زیادی واسه جادوگرا داشت اگر همه چی خوب پیش میرفت و میتونست خودش رو بهشون ثابت کنه میتونست روح مادرش رو شاد کنه جادوگر ها قبولش میکردن و اون دیگه تنها نمی موند
جیهوپ بوسه ی دیگه ای رو موهاش زد
و لیانا تلاش کرد نشنیده بگیره صدای قلبش رو که انگار می گفت :تو الان هم تنها نیستی....

DARK & WILD (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن