2

12.5K 1.5K 142
                                    

Million years ago💙adele

طرفای ظهر بیدارشدم
رفتم آشپزخونه یه شیرتوت فرنگی برداشتم با یه کوکی خوردم هیونگا سرکار بودن هنوز نیومده بودن گشنم بود میخواستم نودل درست کنم یاده قیافه جین هیونگ وقتی گفته بود دیگه حق ندارم نودل بخورم وگرنه لبامو بهم میدوزه که دیگه نتونم چیزی بخورم بیخیالش شدم

هوس کردم یکم هنرنمایی کنم تا وقتی هیونگا میان یکم فکرکردم تصمیم گرفتم بولگوگی درست کنم

وسیله هاشو همرو اماده کردم صدای در اومد دیدم یونگی هیونگه اومد اشپزخونه با کمک همدیگه غذارو اماده کردیمآخراش یکم روغن ریختم زمین بعد پام رفت روش که یونگ هیونگ منو گرفت اگه هیونگ نبود باسنم دیگه سالم نبودیونگی:کوک برو دوش بگیر چرب شده بدنت کوک:باشه...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وسیله هاشو همرو اماده کردم صدای در اومد دیدم یونگی هیونگه
اومد اشپزخونه با کمک همدیگه غذارو اماده کردیم
آخراش یکم روغن ریختم زمین بعد پام رفت روش که یونگ هیونگ منو گرفت اگه هیونگ نبود باسنم دیگه سالم نبود
یونگی:کوک برو دوش بگیر چرب شده بدنت
کوک:باشه هیونگ من میرم زود میام
یه دوش نیم ساعته گرفتم اومدم بیرون بعده زدن لوسیون با بوی وانیلم زدم دیدم صدای زنگ میاد اخ جوووون لنزایی که گرفتم حتما اومدن حولمو پوشیدم تند تند از پله ها اومدم پایین رفتم درو باز کردم بستمو از پستچی گرفتم داشتم امضا میدادم بهش که یونگ هیونگ اومد یهو برم گردوند حولمو سفت کرد بندشو هم محکم گره زد بعد با اخم نگام کرد همینجوری نگاشو سمته پستچی برگردوند سمته پستچیه برگشتم دیدم خیره داشت نگام میکرد تا نگاه یونگ هیونگو دید اب دهنشو قورت داد دستگاهه امضارو ازم گرفت رفت
در خونرو بستم دیدم هیونگ داره دست به سینه نگام میکنه
کوک:چیشده هیونگ؟
یونگی:به نظر خودت چه اتفاق فاکی افتاده جونگکوک
صد دفعه بهت گفتم میری جلوی در وسیله ایناتو میگیری درست لباس بپوش الان معلوم نبود اگه نیومده بودم اون بتا باهات چیکار کرده بود

بعدش داشت مستقیم میرفت سمته اشپزخونه لبامو جم کردم
طاقت قهر هیونگو نداشتم تند دویدم پریدم رو کولش سرمو چرخوندم سمته صورتش چشامو درشت کردم
کوک:یونگ یونگه من نباید از کوکش ناراحت باشه وگرنه کوک میمیره
یهو خودمو روش به حالت نمایشی به غش کردن زدم
یه چشممو باز کردم نگاش کردم
دیدم داره چپ چپ نگام میکنه
یونگی:باشه بیا پایین برو لباساتو بپوش ولی بعدن تنبیه میشی فهمیدی؟
با لب آویزون سرمو تکون دادم رفتم لباس پوشیدم اومدم پایین
چند دقیقه بعد جین هیونگو هوسوک هیونگ اومدن
جین:به به کی غذا درست کرده غمم گرفته که الان باید بیام غذا درست کنم
کوک:من با یونگ هیونگ غذا درست کردیم
همه شروع کردن به خوردن
هوسوک:بچه ها تا 3 4ساعت دیگه اماده باشین که بریم
تازه یاده مهمونی افتادم رفتم اتاقم لباس انتخاب کنم
یه بلیز سفید که کمرش بند میخورد از زیرش هم دکمه میخورد یقش هم باز بود مثه هفت تا قفسه سینم میومد با شلوار مشکیی ساده پوشیدم موهامو هم  شلخته یکم حالت دارش کردم ریختم رو پیشونیم

بعدش داشت مستقیم میرفت سمته اشپزخونه لبامو جم کردم طاقت قهر هیونگو نداشتم تند دویدم پریدم رو کولش سرمو چرخوندم سمته صورتش چشامو درشت کردمکوک:یونگ یونگه من نباید از کوکش ناراحت باشه وگرنه کوک میمیره یهو خودمو روش به حالت نمایشی به غش کردن زدمیه چشم...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یکمم ارایش کردم یه خطه چشم با یه برقه لب زدم رفتم پایین یونگ هیونگ و هوسوک هیونگ یکم نگام کردن چیزی نگفتن ولی جین هیونگ اومد ازم تعریف کرد فک کنم چون خودشونم هستن به تیپم گیر ندادن بقیه هم کت شلوارساده پوشیده بودن جز یونگ هیونگ که یه بلیز یقه هفت ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


یکمم ارایش کردم یه خطه چشم با یه برقه لب زدم رفتم پایین یونگ هیونگ و هوسوک هیونگ یکم نگام کردن چیزی نگفتن ولی جین هیونگ اومد ازم تعریف کرد فک کنم چون خودشونم هستن به تیپم گیر ندادن بقیه هم کت شلوارساده پوشیده بودن جز یونگ هیونگ که یه بلیز یقه هفت با یه کت براق مشکی پوشیده بود با شلوار جین مشکی

یکمم ارایش کردم یه خطه چشم با یه برقه لب زدم رفتم پایین یونگ هیونگ و هوسوک هیونگ یکم نگام کردن چیزی نگفتن ولی جین هیونگ اومد ازم تعریف کرد فک کنم چون خودشونم هستن به تیپم گیر ندادن بقیه هم کت شلوارساده پوشیده بودن جز یونگ هیونگ که یه بلیز یقه هفت ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سوار ماشین شدیم سمت مهمونی راه افتادیم..

You should not touch anyoneWhere stories live. Discover now