مرسی از نظرهای قشنگتون یه انرژی خوشگل بهم دادین برای نوشتن
دوستون دارم دوستون دارم و دوستون دارم 😍😊💙
راستی این دفعه شرط ووت نمیذارم میخوام ببینم چقد ارزش داره این پارت که ووت بدین💙Life's A Mess💙juice wrld(feat halsey)
Jungkook:
روز بعد:
با تهیونگ لباس پوشیدیم رفتیم پایین دیدم 2تا ماشین پر از بادیگارد که همشونم الفا بودن پایین وایساده با تعجب رو کردم سمته تهیونگ
کوک:تهههه چه خبره اخه حداقل یدونه ماشین بس بود خیلی زیادن
ته:کوک همینجوری اعصابم خورده که تو داری میای پس دیگه درمورد زیاد بودن بادیگاردا حرف نزن وگرنه همین الان میندازمت تو خونه درم قفل می کنم فهمیدی؟
ایش پسره ی بد دیگه هیچی نگفتم فقط دست به سینه شدم اخمامو کردم تو هم رفتم سمته ماشین که درو باز کنم سوارش بشم که..
اقای کیم:تهیونگ پسرم چرا با این همه بادیگارد داری میری اتفاقی افتاده ؟
ته:نه بابا راستش یه مشکله کوچیکیه که خودم حلش می کنم
نمی دونستم چیکار اولین بار بود از نزدیک میدیدمش و خب نمی دونستم ته بهش گفته که ما جفتیم یا نه!
سرم پایین بود تا سرمو بلند کردم دیدم داره منو نگاه میکنه یه لبخند زد بهم برگشت سمته ته
اقای کیم:تهیونگ ایشون جونگ کوکه همون جفتت که گفتی بودی؟
تهیونگ:بله پدر
دیدم دور از ادبه که همونجا وایسم رفتم پیشه تهیونگ وایستادم خم شدم احترام گذاشتم
کوک:سلام اقای کیم از دیدنتون خوش وقتم
اقای کیم:منم همینطور خوشحالم که جفته تهیونگو می بینم
تهیونگ اون مشکل مربوط به جفتته؟
ته:بله همینطوره
اقای کیم:لازم نیست بیام؟
ته:نه خودم می تونم حلش کنم
اقای کیم:باشه بهت اعتماد دارم
برگشت طرفم دستشو گذاشت رو شونم
اقای کیم:خوشحال میشم بیشتر باهات اشنا شم جونگ کوک
یه سر تکون دادم
کوک:بله منم همینطور
اقای کیم:خوب بچه ها مواظب خودتون باشین
رفتیم با ته سوار ماشین شدیم تا رسیدن پیشه یونگ هیونگ حرفی نزدیم دیدیم یونگ هیونگ پیشه چندتا از دوستاش که اونا هم باشگاه میومدن وایستاده
بعداز سلام و اینجور چیزا
یونگی:خوب بریم دیگه
یونگی هیونگ با دوستاش سوار ماشین شد ماها هم پشت سرش رفتیم.نزدیک بیست دقیقه شد که پشت یونگ هیونگ داشتیم می رفتیم که وارد یه منطقه جنگلی شدیم که پر درخت بود هرچی داخل تر می رفتیم تاریک تر میشد هم بخاطر اینکه شب داشت می شد هم اینکه درختا جلوی نورو میگرفتن اون قدر رفتیم جلو که تاریکی همه جا رو گرفت و ما رسیدیم به یه ویلای بزرگ که نورش اون قسمت جنگل و روشن کرد هممون تا از ماشین پیاده شدیم صدای در ویلا اومد و مینهو با نزدیک 5 6تا بادیگارد اومد بیرون و همینجور که از پله های جلوی در ویلا داشت میومد پایین شروع کرد با اون لبخند مزخرفش حرف زدن
مینهو:واااااو فک نمی کردم بخواین امشب بیاین وگرنه به خدمتکارام می گفتم وسایل پذیرایی از شما رو اماده کنن
یونگ:حرف اضافی نزن مینهو میدونی که واسه چی اینجاییم پس زود باش جین و هوسوکو بده بهمون
مینهو:اااااا نمیشه که اینجور مجانی مبادله کنیم اول اون الهه زیبارو بهم بدین بعد میتونین دوستاتونو ببرین
یونگ:باشه اونم واسه همین اومده ولی قبلش اون دوتارو بیار
مینهو:نه اینجوری نمیشه
یه نفس عمیق کشیدم اعتماد به نفسمو جمع کردم و شروع کردم به حرف زدن
کوک:ببین من اینجام از چی میترسی به هر حال من پیشه تو میام اونارو ول کن
مینهو:الهه زیبای من نمیشه چطور میتونم بهت اعتماد کنم!
ته دستاشو مشت کرد خواست حرف بزنه که دستاشو گرفتم و مانع حرف زدنش شدم
کوک:خیله خب حداقل یکیشونو بفرس اینور بعدش من میام باهات و تو اون یکی و میفرستی چطوره؟
دستشو روی چونش گذاشت به حالت فکر کردن
مینهو:اووووم پیشنهاده خوبیه صبر کن
در گوش یکی از بادیگارداش یه چیز گفت و اون رفت و بعد چند دقیقه اومد و جین هیونگ هم همراش بود و جین هیونگ و ول کرد و اشاره کرد که بیاد طرفمون نزدیکمون که شد دستای جین هیونگ و گرفتم کشیدم سمت خودم بغلش کردم دست روی صورتش گذاشتم
کوک:هیونگ خوبی؟چیزیت نشده؟
جین:خوبم کوک فقط لطفا هوسوکمو نجات بده
کوک:نگران نباش جین هیونگ نجاتش میدم نمیذارم اونجا بمونه
با صدای مینهو برگشتم سمتش
مینهو:خوب حالا که از سلامتیش مطمئن شدی باید به قولت عمل کنی الهه
یه نفس عمیق کشیدم داشتم راه می افتادم سمتش که دستم کشیده شد
ته:نمیذارم
کوک:ته خواهش می کنم
ته:نه کوک نمیذارم نمیخوام اتفاقی واست بیوفته همینجا بمون من میرم با بقیه بچه ها هوسوک و میاریم
کوک:نه ته ببین بزار همه چی بی سرو صدا انجام بشه من میرم با هوسوک هیونگ میام اگه اتفاقی افتاد جیغ میزنم متوجه بشی
ته:اما..
کوک:لطفا..
ته:لعنتی دیشب باید مارکت می کردم منه احمق لعنت بهم
خم شدم سمت گوشش
کوک:وقت واسه اینکار هم هست مستر مراقبه خودم هستم فعلا
و به ارومی ازش جدا شدم و راه افتادم به سمت مینهو
کوک:بریم پیش هوسوک
مینهو: اوکی بریم
مینهو جلوتر رفت و منم پشت سرش رفتیم پشت ویلا و اونجا یه در بود که قفل بود داخل نرفتم
کوک:خوب هوسوک هیونگ و بیار بیرون
یه یکی از بادیگاردارو فرستاد داخل
مینهو:میدونی جونگ کوک من خیلی فرصت داشتم و دارم بگیرمت ولی میدونی..
با اومدن هوسوک هیونگ یه مکث کرد و شونه ی هوسوک هیونگ و گرفت و گفت
مینهو: امشب من میخوام ازت انتقام بگیرم
چی؟یعنی چی؟
کوک: چی داری میگ..
قبل اینکه حرفم تموم بشه دیدم یه کلت از زیر کتش در اورد و یه تیر به قلب هوسوک هیونگ شلیک کرد
خشک شدم نمی دونستم چیکار کنم
مینهو:می خواستم به مغزش شلیک کنم اما گفتم یکم درد بکشه
شونه هوسوک هیونگو ول کرد و اون افتاد رو زمین
هنوزم سر جام خشک شده بودم نمی دونستم چه غلطی بکنم صدای درگیری ته و یونگی و بادیگارداش با ادمای مینهو میومد
ولی بازم قدرت حرکت نداشتم یعنی الان هوسوک هیونگم میمیر..
تازه به خودم اومدم دویدم سمتش سر هوسوک هیونگو بلند کردم گذاشتم روی پام و به صورتش سیلی های اروم میزدم و کم کم اشکام از دوتا چشمام شروع کرد به پایین ریختن
کوک: هو...سوک...هیونگ...خواهش می کنم چشماتو باز کن
مینهو:راستی میدونم کجا زندگی می کنی به زودی میام دنبالت الهه ی زیبای من بدرود
و شروع کرد به دویدن
همچنان داشتم هوسوک هیونگو صدا می کردم و گریه هم می کروم که دیدم لای چشماش باز شده
کوک:هوسو هیونگ..میشنوی صدامو ببین نگران نباش الان میرم زنگ میزنم امبولانس بیاد باشه؟
خواستم بلند بشم که هوسوک هیونگ دستمو گرفت و نذاشت بلند شم و با صدای لرزون شروع کرد به حرف زدن
هوسوک: کووو....ک....تو....هیونگو...بخشیدی؟
با این حرفش گریم شدت گرفت
کوک:هیووونگ الان این چه حرفیه میزنی بعدا با هم راجبش حرف میزنم
هوسوک:نه..بگو بهم....میخوام...با ارامش...بر
دستمو گذاشتم رو دهنش و نذاشتم حرفشو ادامه بده
کوک:تو به این زودیا جایی نمیری ولی اگه دلت میخواد الان بشنوی اره من بخشیدمت خیالت راحت
یه لبخند زد و تو چشامم نگاه کرد به سینش نگاه کردم دیدم داره همینجور خون ازش میاد یه دستمو گذاشتم روش که جلوی خونریزی و بگیرم
هوسوک:کوک... میشه...یه کاری بکنی..برام؟
نگاش کردم سر تکون دادم منتظر بقیه حرفش بودم
هوسوک:برام..بخون
ساکت نگاش کردم گریم بیشتر شد اما با بغض شروع کردم به خوندن
![](https://img.wattpad.com/cover/218483338-288-k412795.jpg)
YOU ARE READING
You should not touch anyone
Fanfictionته: من دیوونه میشم وقتی کسی بهت دست میزنه پس نزار کسی لمست کنه.. ژانر:امگاورس کاپل:ویکوک،تهکوک سیکرت کاپل🤐