25

11.3K 1K 143
                                        

Sam smith💙Lay me down

نفسم
نفسم داشت کم کم می گرفت و پایان زندگیم و روبه روی چشمام می دیدم
یه لبخند زدم کوک دوست دارم
چشمام داشت بسته می شد که دیدم کوک داره نزدیکم میشه
خوبه حداقل برای اخرین بار تونستم قبل مرگ ببینمش
دیدم داشت سمت من میومد داشت شنا می کرد و پیشم میومد بیا جلوتر دوست دارم برای اخرین بار بغلت کنم
بالاخره رسید بهم اما به بغلم که رسید دستاش و حس کردم دورم و دیگه چشمام بسته شد
خوشحالم حداقل به اخرین ارزوم رسیدم:)

.............



اروم اروم پلک زدم که چشمام به نور عادت کرد سمت راستم و نگاه کردم که دیدم یه سرم وصله
سرم کوبیدم به بالشت پشت سرم لعنتی نتونستم
نتونستم برم پیش کوکیم لعنتی کی نجاتم داده ؟؟
جالبه اما فقط صورت کوک یادم میاد هه چه توهمی هم بود نجات دهنده ام کوکیه من بود که دیگه الان نیست
به پهلوم خوابیدم
دستم و زیر سرم گذاشتم
صدای در زدن و وارد شدن کسی اومد و یه پرستار که اومد سرم و از دستم کشید و بعد صدای یونگی اومد
یونگی: تهیونگ...خوبی؟
حرفی نزدم...یعنی حرفی نداشتم که بزنم تنها چیزی که می خواستم هم نزاشتن اتفاق بیوفته بعد اینکه پرستار کشید رفت بیرون
ته: کی منو نجات داد؟
یونگی: اممم..نمی دونم فک کنم یه نفر اون جا یکی از روی لباست دیده روی ابی بیرونت اورد...اصلا این مهم نیست تو دیوونه شدی؟ نه اصلا احمقی؟ مگه چند سالته که فکر خودکشی به سرت میزنه میدونی چند روز هست که بیهوشی ؟؟؟ یک هفتس خوابیدی!
بازم حرفی نزدم که صدای پوف کشیدنش اومد
یونگی: دیگه واقعا نمی دونم از دستت چیکار کنم بلند شو لباسات و اوردم دکتر گفت بهوش بیای می تونی بری و مرخصی می خوای بیشتر بمونی یا..
ته: معلومه که نه برو بیرون لباس پوشیدم میام خودم
یونگی: خیلی خب کمک خواستی صدام کن دم درم
بعد اینکه لباس هام و گذاشت روی تخت رفت بیرون از روی تخت بلند شدم و لباس هام و پوشیدم یه هوف از سر کلافگی کشیدم و رفتم بیرون که دیدم یونگی و نامجون و جیمین و جین بیرون بودن
جای خالی بود
اونم دوتا
هوسوک و
کوک
بدون اینکه نگاشون کنم و جواب سئوال احوال پرسیشون و بدم به سمت بیرون رفتم ماشین نامجون و که دیدم رفتم سمتش بعد اینکه اومدن سوار ماشین شدم
ته: اول منو برسون
نامجون: باشه
بعد ده دقیقه یه ربع رسیدم پیاده شدم که دیدم اونا هم پیدا شدن نگاشون کردم
ته: شما کجا؟ برین خونه هاتون می خوام تنها باشم
جین: به اندازه کافی تنهات گذاشتیم که اخرت شد خودکشی زود باش برو تو
رفتم سمت در و کلید انداختم و وقتی داشتم بازش می کردم صدای جیمین به گوشم خورد
جیمین: فقط می خوام ریکشنش و ببینم
چیه؟ نکنه پارتی یا همچین چیز چرتی گرفته باشن قسم می خورم اگه همچین کاری کرده باشن همشون و بیرون می کنم و نمی خوام ریخت هیچکدومشون ببینم سمت اتاقم داشتم می رفتم که صدای پیانو مانع گذاشتن پام روی پله ها شد ناخداگاه سمت پذیرایی که صدای پیانو می اومد کشیده شدم پشت یه پسر و دیدم که نشیته پشت پیانو و داره میزنه چقدر اون پسر از پشت شبیه کوک بود اما بعد چند ثانیه با شیدن صداش یخ زدم :



You should not touch anyoneWhere stories live. Discover now