Part: 6

110 25 5
                                    

" Because of seven deadly
convictions "
«به خاطر هفت گناه مهلک»

BY:DEMIAN

GENER:DRAM.SAD.HARSH.
ACTION

PART: 6
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

دلش نمیخواست بیشتر از این یادی از خاطرات گذشته داشته باشد، دلش

میخواست قدرتی شگفت انگیز داشت تا بتواند هم خاطرات، هم کسی

که خاطرات با او ساخته شده بود را همین جا، در زیر همین باران، در

همین شب سرد، کنار همین دیوار سرد خاک کند...
اما افسوس که نداشت...
آن قدرت شگفت انگیز لعنتی را نداشت تا بتواند این کار لعنتی تر را انجام دهد!

دیگرنمیخواست یادش بیفتد، داشت دیوانه میشد، سرش بر روی تنش

سنگینی میکرد، احساس میکرد اگر کمی، فقط کمی بیشتر آنجا بماند، اول از همه آن مرد بقل دستش بعد هم کل آدم های موجود در دنیا و سپس خودش را به خاک و خون میکشد و هنگامی که مرد...آن بالا بلند بلند قهقه زده و رو در روی خدا ایستاده، به ‌او میگفت:

« دیدی بالاخره کاری که میخواستم را کردم؟! من که به تو گفته بودم تحمل دوری از او را ندارم...من که به تو وعده داده بودم اگر او را از من بگیری نه تنها خودم را، بلکه هر کسی را که بتوانم نابود میکنم، حال بشین و تماشا کن ،بسیارند کسانی که نابود کرده ام، اینهایی که میبینی تنها قسمتی از آنها هستند...»

برای آنکه کارش به آن مرحله نکشد سریعا از روی زمین برخواست و لنگان لنگان در امتداد پیاده رو به راه افتاد.

مرد توقع نداشت پسر اینگونه ناگهانی از خا برخیزد و به راه افتاد، چند ثانیه خیره خیره به پسری که لنگان دستش را به دیوار گرقته بود و به زور راه میرفت خیره شد...ناگهان او هم از جا برخواست و دنبال پسر به راه افتاد و فاصله اش را با او به سه قدم رساند، تا هم مانع اذیتش شود ،هم اورا زیر نظر داشته باشد، اصلا نمیفهمد چه مرگش شده است ،او به طرز عجیبی دنبال آن پسر رفتن را لازمه کارش میدانست، انگاری که وظیفه اوست که مراقبش باشد، که حواسش باشد بلایی سر خودش نیاورد، که آرامش کند
چرا هر کاری میکرد نمیتوانست خاطرات را از سرش بیرون کند؟! چرا قدرت ذهن خودش را نداشت؟! چرا فراموش کردن برایش آنقدر دور بود؟!

سرش را بالا گرفت و به خیابان خیره شد، تنها چند متر با در خانه اش فاصله داشت، سنگینی خاصی در قلبش حس میکرد، آن سنگینی با برگشتن سرش به سمت خانه جیهوپ چند برابر شد، به حدی که دیگر توان مقابله در جانش نماند، زانو هایش ضعیف شد، همان جا زیر باران بر روی پیاده رویی که آب آن را برداشته بود زانو زد و به خودش اجازه بغض کردن داد تا بعدا هم اجازه شکستن و جاری شدنش را بدهد

"because of seven deadly convictions"Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora