part: 11

85 20 11
                                    

" Because of seven deadly
convictions "
«به خاطر هفت گناه مهلک»

BY:DEMIAN

GENER:DRAM.SAD.HARSH.
ACTION

PART: 11
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
_فک کنم باید این خبر خوشو بهت بدم که میتونی برگردی

هوسوک گوشی را کمی پایین آورد و سرش را به دیوار پشتش تکیه داد، پس از چند نفس عمیق با خوشحالی غیر قابل وصفی خطاب به آقای چویی گفت:

+ممنونم...از...جیمین... خبری...دارین؟!

آقای چویی دودل شد.‌..باید به او میگفت؟!

_خب...راستش...تا جایی که بچه ها خبر دارن، تهیونگ هنوز پیششه و...

هوسوک که تاخیر آقای چویی را دید کمی ترسید:

+و چی؟!

آقای چویی نفس عمیقی کشید:

_هنوز بهتر نشده

خب خدارا شکر...همین را کم داشت...اینکه دنیا روی سرش خراب شود، خب...ظاهرا باید این موفقیت بزرگ را به خدایش تبریک بگوید!

بالاخره موفق شده تا زندگی او و جیمین را نابود کند...معلوم است که تبریک دارد!

+باشه...حواستون بهش باشه

آقای چویی باز هم نفس عمیقی کشید:

_باشه پسرم

هوسوک بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد، همان یک جمله تکراری...که در این یک سال و نیم شنیده بود...برای خراب کردن روز هایش تا هفته دیگر و شنیدن دوباره آن جمله از زبان آقای چویی کافی بود.

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

کلافه دستی در موهایش کرد و تا خواست قدمی به جلو بگذارد و به اتاق نامجون برود، گوشی جدیدش زنگ خورد.

با تعجب به شماره خیره شد...آن مردک باز چه میخواست؟! نکند فهمیده باشد نامجون زنده است!! نکند پی به نقشه برده باشد! نکند باز میخواهد تهدیدش کند! نکند....نکند جیمین را گرفته!!!

با ترس تلفن را جواب داده و صدای محکمش اتاق را فرا گرفت:

+فکر کنم دوست پونزده سالمو جلوی چشمای خودتون کشتم...

_اوه هوسوک‌...من به خاطر اون کار تحسینت میکنم...ولی فک کنم باید یه خبر بدی رو بهت بگم...

هوسوک نفس عمیقی کشید و با ترسی که فقط خودش متوجه شده بود پاسخ داد:

+چی؟!
صدای پوزخند آن مردک از پشت تلفن هم قابل شنیدن بود...

حقا که لقبش کاملا مناسب او بود... خوک کثیف!!

لقبی که در این سی سال کشت و کشتار و خون و خونریزی و خوردن سهم و حق مردم و اختلاس و بالا کشیدن پول آنها...به او داده شده بود...

"because of seven deadly convictions"Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin