13

9K 805 111
                                    


Jimin

خسته وارد خونه شدم و مستقیم سمت اتاقم و بعد حموم رفتم از حموم بیرون اومدم و شلوارک پوشیدم رو تختم دراز کشیدم گوشیم و برداشتم تا یه مقدار اهنگ گوش کنم و به پیامام برسم هوسوک هم رفت تا دوش بگیره هوسوک با یه حوله دور کمرش بیرون اومد و مثل من رو تختش ولو شد

-همه ماهیچه هام درد میکنه

رو تخت نشستم:بزار برات ماساژش بدم

نیشخند زد به شکم رو تخت خوابید:مطمئنی کوکی ناراحت نمیشه

-چرت و پرت نگو هوسوک

رفتم سمتش و شروع کردم به ماساژ دادن شونه و کتفش و پشتش رفتم رو تختش و رو باسنش نشستم تمام زورم و رو دستم انداختم و مشغول ماساژ دادنش شدم که تک و توک از ارامشی که به ماهیچه هاش میرسید ناله رضایت مندی میکرد گودی کمرش و بیشتر ماساژ دادم

-انگار ماهیچه هام دارن نفس میکشن

خندیدم:انقدرا هم که فکر میکنی ماهیچه نداری

-تو حسشون نمیکنی

-پس کی حسشون میکنه

-هنوز هیچکی

-پس من فعلا اولی ام

-اره فعلا

تقه ای به در خورد همچنان که تموم زورم و رو دستم و گودی کمر هوسوک ریخته بودم در باز شد صدای ته از پشتش اومد

-اوووف مینی منم ماساژ میخوام

هوسوک:کیم تهیونگ برو بیرون و مزاحممون نشو

صدای کوکی از پشت ته اومد:چه خبره اینجا؟

ته:مینی فقط هنر ماساژش و به هوسوک نشون میده

نگاشون نکردم ولی میدونستم ساکت شدن کوک یعنی خوشش نیومده از این مسئله

یونگی:اینجوری بهش فکر کنین هوسوک از هممون بیشتر امروز رقصیده و خسته شده (یونگی فهمیده😍)

هوسوک دراز کشیده سرش و تکون داد زمزمه کرد:این دگ حقمه مزاحممون نشین

ته:کی تموم میشی مینی؟

-یه ربع دگ

-بعدش میای پیش من ؟قول میدم منم بعدش ماساژت بدم(پسر مظلومم😄چرا تهیونگ با لبای جلو داده تو ذهنم اومد؟😔)

از لحنش لبخند رو لبم نشست:باشه ته ته میام

ته:پس ما میریم بیرون بریم کوکی

سر هوسوک و دیدم که چرخید تا کوکی و ببینه (چرا هوپی جونم اینجا انقدر جَلَبه؟😎کسی هست عاشق هوپی نباشه؟)چند لحظه طول کشید تا در بسته شد هوسوک دوباره ریلکس دراز کشید:کوکی جوش اورده بود

-هوم

-مهم نیست برات؟

-نه اون هنوز زیادی بچه است

IDOL (kookmin)Where stories live. Discover now