IDOL (kookmin)

29

Jimin

با استرس به بابا نگاه میکردم فقط زل زده بود به من و کوکی زمزمه کرد:یعنی الان شما دوتا باهمین؟

کوک دستم و محکم.تر گرفت معلومه که اونم استرس داشت:بله

بابا:شما دوتا از رابطه ای که شروع کردین مطمئنین؟

-بابا ما مطمئنیم

بابا:ببین جیمین من مثل هر پدری برای هردوتاتون.نگرانم حس خوبی به مسئله بین شما ندارم چون مثل هر پدر دیگه ای از اینکه پسرم به همجنسش علاقه داره خب میدونی بهم ریختم

پریدم تو حرفش:بابا

دستش و اورد بالا:وسط حرفم نپر بزار حرفم تموم شه

ساکت شدم دست کوک بیشتر دستم و فشار داد معلوم بود تحت شرایط خیلی بدیه و خیلی استرس داره

بابا:و من فکر میکردم تو با دخترا قرار میزاری جیمین؟من از این قضیه راضی نیستم ولی تو بالغی قرار نیست دراماتیکش کنم و بگم شما دوتا حق ندارین باهم باشین میدونم انقدر از سمت هوادارا و رسانه ها اذیت میشین براتون سخته پس من یه درد به درداتون اضافه نمیکنم پس فقط میتونم براتون ارزو کنم کنار هم خوشحال باشین

بدن کوک اروم شد اینو از فشار دستاش رو دستم که کم شد فهمیدم

کوک:ما واقعا باهم خوشحالیم اقای پارک ما من تمام نگرانی هاتونو درک میکنم هم شما هم پدر و مادر خودم من و مینی فقط میخوام باهم خوشحال باشیم همونطور که گفتید فقط کافیه این خبر به گوش رسانه ها برسه اونوقت ما خیلی خیلی تحت فشار قرار میگیرم پس واقعا نیاز داریم شما پشتمون باشید و برامون ارزوی خوشبختی کنید

بابا نگاش کرد:شما که فعلا تصمیمی برای ازدواج ندارید درسته؟

-نه بابا اصلا بهش فکر هم نمیکنیم

بابا:باشه پسرا حالا کی پرواز دارید

به کوک نگاه کردم چون واقعا در مورد تایم پرواز چیزی نمیدونستم نگاهش و رو خودم دیدم بهم لبخند خرگوشیش و زد بهش لبخند زدم دستش و فشار دادم نگاش و ازم گرفت به بابا نگاه کرد

-دو روز دیگه پرواز داریم

-باشه الان بهتره استراحت کنین تازه امروز رسیدین حتما خسته این

کوک:ممنون

بابا:نمیخواین دیدن خانواده ات برین؟

کوک به بابا نگاه کرد من زودتر بهش جواب دادم:یه وقت دگ بابا تو یه فرصت مناسب تر

بابا:اونا چیزی نمیدونن درسته؟

کوک:داداشم میدونه ولی خانواده ام نه

بابا:تصمیمی داری بهشون بگی؟

کوک:تو یه فرصت مناسب اره

بابا:خوبه من تنهاتون میزارم برای شام منتظرتون هستم
با رفتن بابا دست کوک و بالا اوردم و پشت دستش و بوسیدم:مرسی که همراهم بودی