32

3.9K 466 31
                                    

Jungkook

صبح با تکونای دست یکی بیدار شدم تو جام نشستم به مونی نگاه کردم

-باید الان بریم

-اره پاشو صبحونه بخور

-بقیه هم هستن؟

-اگه منظورت به جیمینه هنوز بیرون نیومده از اتاقش

-من بیدارش میکنم

-اون همه چیز و میدونه

-میدونم شنیدم همه چیز

-بهتره باهم حرف بزنین

-میخوام ولی نمیدونم چطوری باید خودم و توجیح کنم

-هرکاری میکنی کوک بیشتر از این بینتون فاصله ننداز

-باشه هیونگ

-اون خیلی ناراحته حس میکنه برات کافی نیست

-میدونم

-پس ارومش کن

-باشه

-پاشو اول یه چیزی بخور

بعد از سرویس بهداشتی و مسواک زدن شستن دست و صورتم از اتاق بیرون رفتم وارد اشپزخونه شدم

-سلام

ته با اخم نگام میکرد و چیزی نمیگفت

-جیمین کجاست؟

هوسوک:من بیدار شدم نبود

-دیشب رفت بیرون؟خیلی حالش بد بود؟

یونگی:حالش بد بود ولی دیشب نرفت نمیدونم کی رفته

ته با عصبانیت زمزمه کرد:صبح زود رفته سالن تمرین

نامجون:باشه جای نگرانی نیست بهتره ماهم زودتر به جیمین اضافه بشیم

نگرانش شده بودم واقعا انقدر بهم بی اعتماد بود؟
میدونم کار غیرقابل جبرانی کرده بودم ولی من حتی یادم نمیاد اون دختر و کرده باشم یا نه اصلا یادم نمیاد که چی شده چطور ممکنه نخواد حتی منو ببینه درسته من دیروز ازش فرار میکردم اونم چون خودم شوکه بودم گند زده بودم ازش خجالت میکشیدم دلیل دگ ای نداشت اصلا از کجا فهمیده بود؟
خونه چرا رفته بود خدایا دارم دیوونه میشم من باید زودتر باهاش حرف بزنم زودتر از بقیه بلند شدم

-من زودتر میرم

ته:لطفا بیشتر از این اذیتش نکن

به حرف ته اهمیت ندادم میدونستم تمام سرد شدنش و سنگین حرف زدنش به خاطر نگرانیش برای جیمین بود نه چیز دگ بعد دوش گرفتن و عوض کردن لباسام از خوابگاه زدم بیرون


Jimin

با انجام دادن حرکت اخر به شدت رو پای راستم چرخیدم که لحظه اخر از درد وحشتناکی که تو پام پیچید رو زمین افتادم

IDOL (kookmin)Where stories live. Discover now