نفس عمیقی میکشم و برمیگردم سمتش . دستاشو میگیرم و فشار میدم . گرمای پوستش بهم منتقل میشد ولی میدونستم با این حال من خیلی یخ تر بودم . آب دهانم رو قورت میدم و با تردید مشکلمو مطرح میکنم .
- ببین ... تصمیم این کار ، تمام و کمال پای خودته . هیچ اجباری در کار نیست . اگر خودت راضی هستی من خونتو میخورم اگرنه که ... دیگه هیچ وقت حتی صحبتشم نمیکنم .
با اینکه تو چشماش نگاه نمیکردم اون نگاه سنگین رو روم حس میکردم . بعد از چند لحظه مکث با دستاش صورتمو قاب میگیره . حالا میتونستم اون چشمای خوشرنگ و عمیق رو ببینم .
-من آماده ی آماده ام .
اون صدای بمش مطمئن تر از هر وقتی بود و این اطمینان کمی من رو میترسوند .
KAMU SEDANG MEMBACA
قبول کردن چیزی که سخته
Vampir-completed- تمام شده نوع این داستان یجورایی رول پلی ماننده ^^ دختری که به خاطر ذات و درونش از سرنوشتش فاصله گرفته . و پسر سمجی که ول کن دختر نیست . *نکته قابل توجه : این داستان فرق داره چون اسمی از شخصیت ها برده نشده . یعنی یجور داستانه بین شما و...