پارت ۹ - درخواست ؛ قبول شد

14 5 0
                                    

نفس عمیقی میکشم و برمیگردم سمتش . دستاشو میگیرم و فشار میدم . گرمای پوستش بهم منتقل میشد ولی میدونستم با این حال من خیلی یخ تر بودم . آب دهانم رو قورت میدم و با تردید مشکلمو مطرح میکنم .
- ببین ... تصمیم این کار ، تمام و کمال پای خودته . هیچ اجباری در کار نیست . اگر خودت راضی هستی من خونتو میخورم اگرنه که ... دیگه هیچ وقت حتی صحبتشم نمیکنم .
با اینکه تو چشماش نگاه نمیکردم اون نگاه سنگین رو روم حس میکردم . بعد از چند لحظه مکث با دستاش صورتمو قاب میگیره . حالا میتونستم اون چشمای خوشرنگ و عمیق رو ببینم .
-من آماده ی آماده ام .
اون صدای بمش مطمئن تر از هر وقتی بود و این اطمینان کمی من رو میترسوند .

قبول کردن چیزی که سختهTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang