41

3.1K 624 13
                                    

امروز حداقل بهم یه لبخند زد
آه..
اونم یه نیمچه لبخند که فکر کنم داشته به یه چیز دیگه فکر می‌کرده و صورتش طرف من بوده

واقعا دفترم رو خونده.
در این صورت من دیگه جایی توی این شرکت ندارم
امروز از یکی از همکارام پرسیدم راجب اون روز و گفت که تهیونگ یه دفتر روی میز دیده و بازش کرده و خونده
اوه خب

فکر کنم باید دنبال یه کار جدید باشم
فکر بدی نیست

شرکتهای دیگه هم مترجم می‌خوان و فقط اینجا نیست

پس...دیگه نمیتونم ببینمت تهیونگی؟دلم برات به شدت تنگ میشه
دوستت دارم ته ته ای که مال من هیچ وقت نبود:)

میرم به سمت بیکاری..

فکر کنم تهیونگ دوست نداشته باشه یه پسری که عاشقشه توی شرکتش باشه چون باعث معذب شدنش میشه
دختر بودم باز یه چیزی...یه فرصت داشتم
ولی... من یه پسرم..
پس خدافظ شرکت دوست داشتنی که منو با عشق زندگیم آشنا کرد 🖤


💠My Boss_Vkook💠Where stories live. Discover now