LAST PART

5K 596 226
                                    

اوه یکم مونده تا جشن..
درسته ما ازدواج کردیم ولی جشنش فرق داره و من ذوق دارم.

من کت شلوار سفید پوشیدم و اون مشکی.
بهش گفتم حس عروس بودن میکنم ولی اون گفت یه جورایی نقش عروس داری.
البته کلی کتکش زدم.


با قدم های آروم ، از اتاق خارج شد.
همه یه جوری بهش نگاه می کردن که حس دختر بودن میکرد.
ولی اهمیتی نداد چون میدونست اونا با این نوع ازدواج مخالفن.
یکم جلو تر رفت و تهیونگ با لبخند برگشته بود و نگاهش میکرد.
اونم لبخند مظطربی زد و سمتش رفت.
بازوی تهیونگ رو گرفت و سمت جایگاه رفتن.
مراسم عاقد نداشت و البته بخاطر این بود که قبلا ازدواج کرده بودن و این جشن یه جورایی برای اطلاع رسانی بود.
خانم کیم صورتش خنثی بود و همین باعث استرس بیشتر جونگ کوک میشد.
کنار هم نشستن و جشن شروع شد کم کم.
بیشتر کسایی که تحت تاثیر جو ترسناکی که بخاطر بزرگترا به وجود اومده بود ، نبودن و میرقصیدن.

جونگ کوک با لبخند بهشون خیره بود.
باورش نمیشد بالاخره این پایان بدبختیاش بود.
البته که زندگی مشترک مشکلات خودش رو داشت ولی از پسش بر میومدن ، درسته؟

نامجون درحالی که شراب دستش بود ، با لبخند کوچیکی سمتشون اومد.
″تبریک میگم پسرا ، واقعا براتون خوشحالم ؛ کاش...کاش سوکجین هم بود″
جمله ی اخرش باعث بغض خودش و جونگ کوک شد.

″آ-آره..″
جونگ کوک گفت و با بغض سرش رو پایین انداخت.

تهیونگ سعی کرد جو رو درست کنه:″اوکی ، کوکی عزیزم میخوای برقصیم؟″
و لبخند درخشانی زد.

جونگ کوک بغضش رو به سختی قورت داد و لبخند زد:″آره ، فکر کنم خوب باشه″

تهیونگ خنده ی کمی کرد و بازوش هاش رو دور کمر جونگ کوک حلقه کرد و بین کسایی که میرقصیدن رفتن.

″چطوری برقصیم؟″
کوک پرسید.

″بقیه چطوری میرقصن؟″
تهیونگ با خنده جواب داد و با سر به بقیه اشاره کرد.

جونگ کوک صورتش رو جمع کرد و گفت:″اونا دارن تو هم میلولن...این خیلی رقص ترسناکیه اونا دارن همو دستمالی میکنن به بهونه رقص″

تهیونگ نیشخند شیطانی ای زد و دستشو روی باسن جونگ کوک گذاشت:″پس بیا ما هم اونجوری برقصیم~″

چشمای جونگ کوک گرد شد:″تهیونگ بزرگ ترا هستن—″
″هیششش..بیا فقط خوش بگذرونیم امشب شب ماست″
تهیونگ گفت و جونگ کوک بالاخره قبول کرد.


بالاخره شب طولانی تموم شد و مهمونا رفتن.
جونگ کوک ، سمت تهیونگ رفت و محکم بغلش کرد:″هیچ وقت فکر نمیکردم با رئیسم ازدواج کنم″

تهیونگ خندید:″منم هیچ وقت فکر نمیکردم با کارمندم ازدواج کنم ، همیشه فکر میکردم یکی از دوستای مامانم به زور دخترشو بهمون بندازه″
جونگ کوک بلند خندید:″الان از رئیس من شدی همسر من″

تهیونگ بوسه ای به بینی جونگ کوک زد:″آره...خوشحالم که اومدی شرکت کیم کار کنی″

جونگ کوک خندید:″در اصل باید از دفترم تشکر کنیم اون جا موند و تو خوندیش″

تهیونگ چشماشو چرخوند:″اینم میشه گفت″

جونگ کوک بی توجه به بحث گفت:′′دوستت دارم ، خیلی خیلی زیاد ؛ در حدی که نمیتونی حدس بزنی″

تهیونگ بوسه ی محکمی روی لبای جونگ کوک زد:″منم دوستت دارم ولی میخوام با عمل نشونش بدم″
و جونگ کوک رو بلند کرد.

جونگ کوک داد زد و دستشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد.
″چیکار میکنیییی؟″

تهیونگ با خنده جونگ کوک رو سمت مبل برد و گذاشتش روش.

خودش سمت اشپزخونه رفت و گفت:″کاری که یه همسر نمونه میکنه ، منتظر باش شام رو بیارم″

جونگ کوک خندید و به تی وی خاموش خیره شد.
بازم باید از سوکجین هیونگش تشکر می کرد که بهش ایده ی نوشتن توی دفتر رو داده بود؟

زمزمه کرد:′هیونگ کل چیزای خوب زندگیم رو به تو مدیونم و اینو فراموش نمیکنم ، دوستت دارم هیونگ′







اوه مای گاد!!!
اینم تموم شد:)))))

مای باسسسسسس چرا تموم شدییییی...
افسردگی بعد از کامل کردن فیک میگیرم:)))

مرسی تا اینجا همراه جونگ کوک و رئیس سکسیش بودید.

دوستتون دارممم~~~

خدافظಥಥ...

💠My Boss_Vkook💠Where stories live. Discover now