59

3.1K 542 88
                                    

هی دفتر عزیزم من باید بهت یه خبر خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ضربدر صد هزار بهت بدم.

البته برای تو فرقی نداره اما من انقدر عربده زدم همسایه اومد غر زد.

خب
اینه که..

تهیونگ بهم اعتراف کرد:)‌
میرم بمیرم:')
حس میکنم خوشبخت ترینم.

هی باید بگم فقط اعتراف خشک و خالی نبود و می‌خوام برات تعریف کنم.

خب اولش بهم گفت بریم ساحل و من گفتم سرده و اینا...آخر سر راضیم کرد و من عین چی غر میزدم و اون فقط می‌خندید.
خیلی قشنگ میخنده^-^
داشتم میگفتم.

خب وقتی رفتیم هوا تقریبا تاریک شده بود.
اون قسمت از ساحل کسی نبود ولی یکم که راه رفتیم یه نور زیاد دیدم تقریبا که نزدیکمون بود.
کنجکاو شدم و خواستم جلو برم که تهیونگ دستم رو گرفت و همراهم اومد.
اوه اونجا کلی شمع بود که چیده شده بودن و شراب و واو..
خب من خیلی شوکه شدم و هنوزم هستم.

یه پیرمرد هم اونجا بود که با دیدن تهیونگ لبخند زد و بعد از تکون دادن سرش رفت.
خب من واقعا گیج شده بودم.

اون دستمو گرفت و نشوندتم روی صندلیه چوبی ای که اونجا بود.
بی حرف نگاهش میکردم و منتظر بودم.
خب تهه دلم انگاری یه چیزایی میدونستم.

خب انقدر به جملاتش فکر کردم می‌خوام گریه کنم.

(از اونجا که نویسنده مهربانه است میگم چیا به بچم گفته بود😂💸)

'جونگ کوکا میدونی؟وقتی اومدی شرکتم بدون خبر از من استخدام شده بودی و منشیم آورده بودت...اون روز رو یادته؟عصبی اومده بودم دیدنت تا ببینم اون دختره ی خود سر کیو استخدام کرده...خب وقتی دیدمت نظرم کاملا عوض شد..یه پسر گوشه گیر بودی که به همه لبخند میزد و یه چیزایی رو تایپ میکرد...نظرم عوض شد از اخراج کردنت.
تو ساکت بودی و بیشتر مواقع به من خیره بودی و فکر میکردی نمی‌فهمم..چند وقت بعد می‌دیدم که یه دفتر دستته و زمانای استراحت یه چیزایی توش مینوشتی...تو فکر میکردی به عنوان یه کارمند معمولی بهت نگاه میکنم ولی خب همیشه با دیدن اون دفتر کنجکاو میشدم پسری که خیلی گوشه گیر بود چی می‌نوشت اون تو؟
شاید تو نمی‌فهمیدی ولی من زودتر از چیزی که فکرشو بکنی دفترت رو خونده بودم.
در واقع هر روز میخوندم.
وقتایی که میرفتی دستشویی...میرفتی قهوه بگیری یا هرچی...من حواسم بهت بود.
وقتی فهمیده بودم عاشقمی اولش شوکه شدم.
واقعا شوکه بودم ولی خب اون هفته ای که استعفا دادی من عصبی بودم.
راجبت یه شایعه هایی بود و من اصلا ازشون خوشم نمیومد.
واسه همین بهت زیاد محل نمی‌دادم و خب وقتی استعفا دادی من واقعا شوکه شدم.
اینا رو میگم که رازی بینمون نمونه...شاید چیزای دیگه ای هم باشه؟هوم؟بعدا به هم میگیم.
هر روز بهت سر میزدم و از دور حواسم بهت بود با این که یه جورایی شایعه ها رو باور کرده بودم.
برای همین برای اذیت کردنت هم شده با اون دختر مترجم جدید میومدم..من خودمو درک نمیکنم بعضی وقتا کارای عجیبی میکنم و بابتش متاسفم.
زودی فهمیدم تمام اون شایعه ها رو منشیم در آورده بوده و دلیلش؟حسادت.
از اون روز که فهمیدم تمام فکرام اشتباه بوده شروع کردم به بیشتر به دیدنت اومدم.
بعضی وقتا خودم هم خندم می‌گرفت...ساعت سه ی صبح با صورت پف کرده از خونم کیلومتر ها دور میشدم میومدم دیدنت‌.
تعجبت رو میتونستم ببینم.
بهت گفته بودم باید از احساساتم مطمعن بشم...میخوای بدونی به چه نتیجه ای رسیدم؟!'

وقتی حرفاش تموم شد سمتم خم شد و دستش رو روی میز کنارم گذاشت و بوسیدتم!!!
خدای من⁦(T-T)⁩
تهیونگ لبامو بوسید⁦(T-T)⁩
گفت عاشقمه وای⁦(T-T)⁩
این لبخند فاکی از روی لبم برداشته نمیشه و وقتی به اون صحنه ها فکر میکنم از ذوق میخندم.

وقتی بهم اعتراف کرد کل شب اونجا بودیم⁦(T-T)⁩
بهترین شب زندگیم بود⁦(T-T)⁩
اون انداخته بودتم روی شن ها و کل بدنمو میبوسید.
نمی‌دونم ذوق کنم یا خجالت زده شم ولی خب...گزینه اول!

وقتی شیطونی هامون تموم شد بغلم کرده بود و به دریا خیره بودیم.
من عاشقشم⁦:)
اونم عاشقمه.

اولین باره بعد این که من عاشقشم میگم اونم عاشقمه.
ساعت هفت صبحه و تا تهیونگ منو به خونه رسوند شروع کردم به عربده زدن.
اون چهار صفحه شد!
کلی برگه حروم کردم ولی اهمیت نمیدم.
امروز هم قرار داریم و من خوابم هم میاد.

میرم بخوابم دفتر عزیزم

شب بخیر...نه ببخشید صبحه...صبح بخیر.
صاحب عزیزت...دارای یک عشق تو طرفه ♡





هق دیدین؟چقد کیوت بودنننننننن قلب نویسنده طاقت ندارهههههه😂😔
لیلیلی😂💍

دیدید تهیونگ بچم از همون اول راجب عشق کوک میدونست؟😌😂💕🌸

لاو یو ال(لاو ژو ای😂💍)

💠My Boss_Vkook💠Donde viven las historias. Descúbrelo ahora