83

2.9K 473 56
                                    

یه صفحه مونده به جز این...من میخوام این عادت رو که توی دفتر همه چیز رو بنویسم ترک کنم چون من تهیونگ رو دارم که باهاش صحبت کنم.

امروز رفتم دیدن سوکجین هیونگ...من نمیخوام جایی که توش قرار داره رو بگم چون قلبم درد میگیره...
اون هنوز سی سالش هم نشده بود.
اون خیلی جوون بود.

کلی باهاش صحبت کردم..
تهیونگ هم بود ولی گفت میخواد تنهامون بزاره و از دور تقریبا داشت نگاهم میکرد.

وقتی گریم شدت گرفت از پشت بغلم کرد.
اون خیلی مهربونه.

هیونگ اونجا جات خوبه؟
هر روز میام بهت سر میزنم.

من خوشحالم چون امشب جشن برای ازدواجمون هست و خب...
فامیلای تهیونگ زیاد با این کنار نمیان ولی اون میگه اهمیتی نداره.

منم که کسی رو ندارم به جز نامجون هیونگ و دوستای تهیونگ.
پس کل مهمونی ، مهمونای تهیونگن.

من برم باید حاضر شم.

💠My Boss_Vkook💠Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang