بیوگرافی راوی این پارت
https://t.me/hiddenkards/11
-------------------------------------------------- از اول هم نباید پیشنهادتون رو قبول میکردم.
این جملهایه که برای بار صدم تکرار میکنم و واکنشی که دریافت میکنم، همون واکنش قبلیه؛ اونا فقط بهم میخندن. کلافه ادامه میدم: «شما قول یه ماجراجویی باحال رو بهم دادین اما حالا فقط شدم رانندهتون»
- رانندگی برای ما سه تا هیجان انگیزه دیگه؟ نیست؟
صدای جونگ کوک عصبیم میکنه. از آینه نگاه سریعی به پسرعموی خوش زبونم که روی صندلی عقب نشسته، میندازم ولی بلافاصله متوجه میشم کار اشتباهی انجام دادم. دیدن این وضعیت جونگ کوک که با خیال راحت به صندلیش لم داده، اسنک میخوره و البته روکشهای نوی صندلیهای ماشینم رو بدون هیچ عذاب وجدانی به گند میکشه، باعث میشه بیشتر عصبانی بشم. ولی وقتی یکی از اصول مهم زندگیم رو به یاد میارم، دیگه لزومی به فرو خوردن خشمم نمیبینم؛ اون اصل مهم بر پایهی نابود کردن منبع عصبانیته!
خب، متاسفم بچه ها، دیگه قرار نیست از سواری مجانی هر طور که دوست داشتید، لذت ببرید. لبخندی میزنم و با طنین انداختن جملهی «خودتون خواستید» توی ماشین، فرمون رو با نهایت توانم به راست میچرخونم و وقتی کاملا از جیغ و دادهاشون از ترس برای برخورد با درخت سمت راست جاده لذت کافی رو بردم، دوباره ماشین رو به مسیر اصلی برمیگردونم. با این حال به محض برگشتن ماشین به حالت عادی میبینم که آمادهی غرغر کردن شدن. برای همین به محض این که ته هیونگ دهنش رو باز میکنه تا نطقش رو شروع کنه، دوباره فرمون رو یک بار به چپ و راست میدم و این بار هشدار میدم: «یک بار دیگه چرت و پرت بگین پیادهتون میکنم»
ته هیونگ اعتراض میکنه: «این چه طرز برخورد با اوپاته؟»
- اوپا؟ دو روز دیرتر به دنیا میاومدی، میتونستم با اسم صدات کنم!
و در حالی که انگشت اشارهمو به سمت جونگ کوک میگرفتم تا تهدیدش کنم، ادامه دادم: «و تو، وقتی بزرگترها صحبت میکنن بچهها دخالت نمیکنن!»
جونگ کوک باقی موندهی اسنک توی دهنش رو به زحمت قورت میده و خطاب به تهیونگ با بغضی مصنوعی میگه: «هیونگ، دفعهی بعد من میرونم.»
ته هیونگ ریز میخنده و جواب میده: «امیدوارم دفعهی بعدی یه ماشین خریده باشی.»
انگشتم رو محکم روی دکمه پخش ضبط میزنم تا به صورت غیرمستقیم این بحث بی مورد رو تموم کنم. فقط برای این که به همه اثبات کرده باشم داخل این ماشین باید با قوانین من کنار بیان، یه نگاه تند به سمت یونگی میکنم تا اون هم از خشمم بی نصیب نمونه، ولی یونگی برخلاف انتظارم شونههاش رو بالا میندازه و با لبخندی که نشون میده کاملا از شرایطش راضیه میگه: «این طوری به من نگاه نکن، من توی تیم توام!»
YOU ARE READING
Who's Next
Mystery / Thrillerنوشته شده توسط @so_ng2 و vinchi کاورها از @Emethod یک تیم تحقیقاتی برای بررسی اتفاقات عجیبی که توی خونهی تهیونگ رخ میده تصمیم میگیرن توی اون خونه زندگی کنن اما اتفاقاتی که سالها قبل برای ساکنان قبلی اون خونه افتاده دوباره و این بار برای اونها تک...