بیوگرافی شخصیتهای فلش بک
https://kprofiles.com/hello-venus-members-profile/
------------------------------------------------رسیدنم به بیمارستان درست مثل همیشه انرژی زیادی ازم میگیره. پدر و مادر نگرانی که دارن از پا درمیان. مادری که هر کسی رو مقصر میدونه و پدری که گهگاه پلیس رو هم به چالش میکشه. تیر خشم مادر این بار بین بیتابیهاش به سمت جیو شی برگشته: «چرا جیو زودتر بهمون نگفت؟»
با آرامش جواب میدم: «دچار شوک شده... این ماجرا برای اون هم راحت نیست» و همین جمله کافیه تا مادر سری جدیدی از بیتابیها رو شروع کنه. پدر در حالی که سعی میکنه تکیه گاهش بشه، میپرسه: «به نظرتون عمدی بوده؟»
چند لحظهای مردد میشم. با این حال صادقانه جواب میدم: «با توجه به ضربهای که به سرش خورده احتمالش زیاده»
مادر بیتابتر از قبل میشه. این تنها بخشی از کارمه که ازش لذت نمیبرم. با این حال مجبورم اون خانوادهی آشفته رو آشفتهتر از قبل کنم: «پسرتون هیچ دشمنی نداره؟ کسی که بخواد بهش صدمهای بزنه؟»
پدر ظاهرا اطلاع چندانی نداره که چند لحظهای دست و پاش رو گم میکنه و نگاهش رو به همسرش میدوزه. با این حال مادر که کمی آرومتر شده، جواب میده: «نه. منظورم اینه که اون زیاد شیطنت میکنه، اما نه تا جایی که به کسی صدمه بزنه و این بلا رو سر خودش بیاره»
- کی از مقصد سفرش اطلاع داشت؟
- من، پدرش، جیو و فکر کنم دوستهاش، گفت با اونا میره.
- میدونید کدوم دوستهاش؟
- یونگی، تهیونگ، هوسوک
- درسته...
ناامید لب میگزم و سوال دیگهای میپرسم: «این اواخر رفتارش عجیب نشده بود؟ مشکل خاصی نداشت؟»
- نه عجیبتر از همیشه.
نگاهم به سمت پدر برمیگرده و اون توضیح میده: «جوونه و پر شر و شور... شاید یکم بیشتر از هم سن و سالهاش»
سرمو به علامت تایید تکون میدم و با آرزوی بهبودی هر چه سریعتر جونگ کوک خداحافظی میکنم. در این بین فراموش نمیکنم به ایستگاه پرستاری سفارش کنم که اگه تغییری توی وضعیت جونگ کوک حاصل شد، حتما به کلانتری اطلاع بدن.
بدون این که وقتمو توی شلوغی شهر تلف کنم، از یه جادهی فرعی یکراست به سمت کلانتری برمیگردم. مسیری که انتخاب کردم خیلی کوتاه نیست، ولی من هم به یه کم زمان برای جمع و جور کردن ذهنم نیاز دارم. هرچند فکر کردن به یه پروندهی پیچیده موقع رانندگی خیلی کار عاقلانهای نیست، ولی برای من که تقریبا به صورت غریزی ماشین رو کنترل میکنم، خیلی هم کار سختی نیست.
شاید اطلاعات هر کدوم از پروندهها متفاوت باشه، ولی روش طبقهبندی کردن این اطلاعات یکسانه. باید ارتباطات رو پیدا کنم، سرنخهای مهم رو توی ذهنم هایلایت کنم و در نهایت همهی افکارم رو یه جایی که مدام جلوی چشمم باشه، ثبت کنم. در این مورد، اون محل خاص، اتاق کارمه. وقتی به ایستگاه پلیس محلی میرسم، خیلی سریع خودم رو به اتاقم میرسونم و کارمو شروع میکنم.
YOU ARE READING
Who's Next
Mystery / Thrillerنوشته شده توسط @so_ng2 و vinchi کاورها از @Emethod یک تیم تحقیقاتی برای بررسی اتفاقات عجیبی که توی خونهی تهیونگ رخ میده تصمیم میگیرن توی اون خونه زندگی کنن اما اتفاقاتی که سالها قبل برای ساکنان قبلی اون خونه افتاده دوباره و این بار برای اونها تک...