Koo Hara pt.2

43 13 11
                                    

آهی می‌کشم و به سمت عمارت برمی‌گردم. حتی اگه پیش از این کاری از دستم برمی‌اومد، حالا که جیو از این جا رفته، مطمئنم دیگه کاری از دستم برنمیاد. با ورودم به عمارت، دوباره به اون آشفته بازار قدم میذارم. پلیس‌ها دارن میرن و کلانتر داره آخرین دستورات رو بهشون میده. نگاهم به سمت بچه‌ها برمی‌گرده که یکی یکی به سمت اتاق‌هاشون حرکت می‌کنن. چه بخوان و چه نخوان، کمی از نیمه شب گذشته و کم کم باید آماده‌ی خواب بشن. البته اگه خواب با وجود روز پر جنب و جوشی که داشتن، به چشماشون راه پیدا کنه.

نگاه نگرانم همون لحظه با نگاه چانگ مین اوپا تلاقی پیدا می‌کنه. اوپا هم نگرانه اما برای قوت قلب دادن به من لبخند می‌زنه و پلک‌هاشو روی هم میاره. جوابش رو با تکرار حرکتش میدم و با یک دست به کمر وسط سالن می‌ایستم و با دست دیگه‌م موهامو به هم می‌ریزم.

با این حال این وسط چیز دیگه‌ای هم هست که تموم حواسمو به خودش جلب کنه. کلانتر مردد وسط سالن ایستاده و با اخم‌های در هم و چهره‌ای پر از انزجار به اطراف خونه نگاه می‌کنه. قدم به جلو میذارم و می‌پرسم: «مشکلی پیش اومده؟»

کلانتر بلافاصله لبخندی رو جایگزین اون حالت می‌کنه و اعلام می‌کنه: «وسایلم رو کجا می‌تونم بذارم؟»

چند لحظه‌ای به ذهنم فشار میارم. ویلا کلا 7 اتاق قابل سکونت داشت و تا جایی که من اطلاع داشتم، تموم اون اتاق‌ها حالا حداقل یک ساکن داشت. تهیونگ که با جیمین اتاقش رو شریک شده بود. مستر که در اختیار سومین قرار گرفته بود و با اصرار من رو هم به اتاقش برده بود. یک اتاق متعلق به دکتر و کیم سوکجین بود. یک اتاق در اختیار پدر و یونگی قرار گرفته بود. اتاق جونگ هوسوک و جونگ کوک حالا تنها یک اقامت کننده داشت و در آخر اتاق کیم نامجون و چانگ‌مین اوپا.

با شرایط جدید و به خاطر این که یکی از اتاق‌ها تبدیل به صحنه‌ی جرم شده بود، دکتر مجبور شده بود جا به جا بشه و یونگی برای این که دکتر راحت‌تر باشه، از اتاق پدر، به اتاق هوسوک جا به جا شده بود. گرچه می‌شد حدس زد که خودش هم نسبت به بودن در اتاق پدر، کنار هوسوک راحت‌تره. با این حال، دلیلش هر چی که بود، برای هر دوی دکتر و هوسوک که هم اتاقیشون دچار سانحه‌ای شده بود، بهتر بود.

- فکر کنم بتونید توی اتاق جیو بمونید. اتاق روبروی پله ها

و با دست به همون سمت اشاره کردم. می‌دونستم اتاق برای جا دادن دو نفر کوچکه. با این حال کلانتر غافلگیرم می‌کنه: «خودم توی سالن می‌مونم... فقط وسایلم رو میذارم»

فکر نمی‌کنم نیازی باشه بیشتر از این تعارف کنم، به هر حال من صاحب خونه نیستم و کلانتر هم برای مهمونی به این جا نیومده، پس در جوابش فقط سر تکون میدم و وقتی پشتش رو به من می‌کنه، من هم به سمت سالن تقریبا خالی برمی‌گردم.

Who's NextWhere stories live. Discover now