فکر نکنم نیاز باشه اون همه جیغ و داد از سر ترس رو توصیف کنم!
احتمالا فقط همین قدر کافی باشه که بدونید پدر جوزف و جین هیونگ همین جا لقب پر سر و صداترین اعضای اکیپ رو مال خودشون کردن. با این حال چیزی که وسط خندههامون توجهم رو جلب میکنه، صدای خندهی ناشناسی بود که مال اکیپ خودمون نبود. باور کردنی نبود، اما دکتر متیو با انگشت اشارهای که اونو به سمت جیو نونا گرفته بود، داشت از ته دل میخندید. حتی تا قبل از این لحظه هم برام سخت بود که حرف جیو نونا رو باور کنم که میگفت دکتر خیلی کوله، اما حالا برام ثابت شد. به خصوص با اون قد بلند و هیکل بزرگش!
بالاخره تونستم از بین صحبتهای نامفهوم دکتر یکی دو کلمه رو بفهمم که نشون میداد اون هم مثل دو نفر دیگهای که دست روی قلبشون گذاشتن و واسمون خط و نشون میکشن تا مرز سکته رفته، اما زودتر خودشو جمع کرده و با به جون خریدن نگاه چپ جین هیونگ و پدر حالا داره به قیافهی جیو نونا و مدل موها و لباسی که پوشیده میخنده.
بالاخره خندهها آروم شد و جین هیونگ زبون به شکایت باز کرد: «شما کی هستین؟ اینجا چی کار میکنین؟»
یکی یکی از سایههای اتاق بیرون میایم و اجازه میدیم چهرههای خندونمون رو ببینن. از چهرهی هر سه نفرشون مشخصه در حال تجزیه و تحلیل ماجرا هستن، ولی به نظرم برای سرعت بخشیدن به فرآیند بارگذاری اطلاعات جدید توی مغزشون باید یه نفر یه کاری به جز خندیدن انجام بده. داوطلبانه جلو میرم، یک دستم رو روی قلبم میذارم، دست دیگهام رو بالا میگیرم و مخصوصا توی چشمهای پدر روحانی خیره میشم تا بتونه اعترافم رو ثبت کنه.
- ما همون ارواح شیطانی هستیم که این عمارت رو تسخیر کردن!
برخلاف موج خندهای که پشت سرم تشکیل میشه، دو نفر روبروم با غیظ اخم میکنن و نگاههای بدی به من میندازن.
من این نگاهها رو میشناسم. خوشبختانه یا بدبختانه، به خاطر شیطنتهایی که ناخواسته(!) ازم سر زده، با این جور نگاههای عصبانی که شبیه پخش شدن خاکستر توی هوا قبل از فوران کوه آتشفشان میمونه آشنام، پس وقتی برای یک لحظه نگاه پدر و جین هیونگ روی دوستای بیچارهام میافته که بدون اطلاع از فعال شدن آتشفشان هنوز در حال خندیدن هستن، فرصت رو مناسب میبینم و به سرعت پا به فرار میذارم.
اما توی این محاسبات دقیقم یه عامل رو نادیده گرفته بودم و اون هم دست و پاهای دراز دکتر بود. طوری که قبل از این که بتونم به در برسم، پشت یقهمو گرفته بود و همزمان گفت: «Not so fast, handsome!»
دقیقا نمیدونم توی اون لحظه چه جوری به نظر میرسیدم، اما مطمئنم به هیچ وجه handsome نبودم، چون خندههای بچهها بهم نشون میداد که صحنهی خندهدارتری نسبت به منظرهی چند دقیقه پیش روبروشون داشتن. البته تصورش چندان هم سخت نبود، میتونم بچهای رو تصور کنم که برادر بزرگترش بعد از شیطنت گیرش انداخته.
YOU ARE READING
Who's Next
Mystery / Thrillerنوشته شده توسط @so_ng2 و vinchi کاورها از @Emethod یک تیم تحقیقاتی برای بررسی اتفاقات عجیبی که توی خونهی تهیونگ رخ میده تصمیم میگیرن توی اون خونه زندگی کنن اما اتفاقاتی که سالها قبل برای ساکنان قبلی اون خونه افتاده دوباره و این بار برای اونها تک...